بعد از ان صدای همهمه ای شنید گفت چه خبر شده گفتن از قصر پادشاه دزدی شده گفت من یافتم که دزد کیست بردنش پیش پادشاه و اون گفت کار همین مرد زاهد است همه تعجب کردن و گفتن تو دیوانه ای اون زاهد و عابد شهر ماست مرد
جفا دیده گفت کار کارهمین مرد زاهد است اون را گرفتن و بعد از اعتراف فهمیدن کار همان است پادشاه گفت تو چگونه فهمیدی گفت من همسری داشتم که در نشان دادن نجابت خود افراط میکردب من خیانت کرد همان جافهمیدم که هر کسی در نشان دادن ایمان خود افراط کند بی گمان ریگی ب کفش دارد پادشاه بعد از فهمیدن موضوع دستور داد زن ان مرد را سنگسار و زندانی و به مرد مقام و دخترش را به همسری او برگزید