ما خیلی کم باهم بودیم
انقدر کم که باورش نمیشد وابستش شدم
اولین بار بود به یه یکی انقد دل بستم :)
دوسش داشتم . حاضر بودم همه جوره پاش باشم اما نخواست . خیلی ام عاقلانه بود . حتی بنظرم باید تشکر کنم ازش که نذاشت بیشتر طول بکشه ...
میدونم بلخره دل میکنم . میدونم میتونس خیلی بدتر از این تموم شه و این چیزا هیچی نیست
اما روحم له شده :) حس میکنم قلبم آلوده شده ...
حالم خوش نیست . تو برهه ی حساسی ام . توی دلم آشوبه ...
هر طرف و هر جا که میرم یه چیزی میبینم که مربوط بهشه ... مثل مدل ماشینش ،، مثل اتفاقی شنیدن اسمش ...
چیکار کنم آروم شم ، بی تابی امونمو بریده ...