یاد مامان بزرگم افتادم .زمانی که فوتذکردن.چه حال بدی بود وصف نمیشه کرد
چقدر مامانم حالش بد بود تا اینکه مامانم با باباش انس گرفت اون هم رفت .دیگه همه چیز تموم شد
خدا بچه هات رو حفظ کنه
نه اینکه مامانم باشه ولی چون کارمند بود باسواد بود(۶۰سالشه)تاپارسال هرکی کاری داشت میومد دنبال مامانم بره انجام بده براش همه با خوبیاش و لطفاش یادش میکردن هی گفتم مامان اینقد برای همه غصه نخور اینقد حرص نخور مامان بلا سرت میاد دوراز جون!چقد گفتم‌گوش نکرد !چقد برای خالم و بچش که تصادف کردن غصه خورد همونا داغونش‌کرد
گفتم مامان غصه نخور گوش نکرد
من یه خاله داشتم ۲سال پیش فوت کرد روزی که دفنش کردن مرد و زن پیر و جوون فامیل و غریبه هرکس که فقط یبار دیده بودش همه خودسون رو به تشییع رسونده بودن ، فکر کنم بالای ۱۰۰۰ نفر بودن خیلی برامون عجیب بود ، همه گریه میکردن و میگفتن ما جز دست به خیر ، اخلاق خوب ،شوخی و خنده ازش چیزی ندیدیم ، جوونم بود بنده خدا ۵۰ سالش بود ، ولی جوری زندگی کرد که هنوزم همه داغش رو تازه دارن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
