حتی ۱۴ سالگی به اجبار ازدواج کردم ۱۶ جدا شدم الان ۲۰ سالمه
دوستان من باکسی چند ماهه در ارتباطم قرار بود بعد محرم بیاد خواستگاری بعد ۵ شب پیش گفت به مامانم گفت جریان رو حالا نمیدونم راست گفت که گفته یانه بعد گفت داداشم بیاد میاییم خواستگاری بعد داداششم پری روز اومده هیچی نگفت دیگه بعد برای من خواستگار اومده بود چند روز پیش بعد دیشب بهم گفت چیشد خواستگارت گفتم امروز مامانش دوباره اومده ردش کردم گفتم نه بعد گفت مرسی عشقم دیگه هیچی نگفت بنظرتون چه کنم اخه من خودمم موندم
اینا برای چند روز پیش باز دیشب بهم گفت داداشم میخواد بره دیگه بار دارع گفت اگه به حرفم گوش بده نره به مادرت زنگ بزنیم بیاییم خواستگاری بعد من گفتم اگه کارش واجبه بزار بره بعد گفت کار ماهم واجبه بعد گفت اگه به حرفم گوش نده باز باید وایستیم تا سری دیگه بیاد
بنظرتون راست میگه
میگفت قبل تو میخواستم برم خواستگار دختر همسایمون میخواستم به ابجیم بگم
الان که به من رسیده میگه داداشمم
اینوهم بهتون بگم من تو عقد جدا شدم اما خب دوشیزه هستم شناسنامم سفید
اما اون آقا تاحالا ازدواج نکرده ممکنه به خاطر این بترسه به خانوادش بگه
اینا برای چند روز پیش هست دیروزبهش گفت میدونی دنیا قانون دار مکافاتع دل بشکنی سرت میاد چه من چه تو گفتم بیا صادقانه حرفامون بزنیم اگه واقعا تو قصدت عوض شده بهم بگو بعد بهم گفت من میخوامت به خدا بعد بهم گفت تمام ترس من اینه تو فردا نیای بگی خانوادم دارن مجبورم میکنن میخوام عروس شم بعد کفت من مرص ندارم دروغ بگم یک عمر نفرینت پشت سرم باشه بعد گفت انشالا به زودی بهم میرسیم بعد گفت بهت قول میدم به هر سختی باشه بهم برسیم
بنظرتوخ راست میگه ؟؟؟