امشب برادر شوهر داشت نارنگی میخورد پسر منم نزدیک عموش بود ۸ماهشه نگاهش میکرد و جیغ میزد دلش میخواست
اونم هی داشت سفیدیاش میگرفت و طول میکشید اگه نیخواست بهش بده یه لحظه گفتم برم بیارمش پیش خودم
وقای اوردمش
برادر شوهرم گفت ترسیدی بهش نارنگی بدم بردیش منمگفتم نه حس کردم عادی پرسیده دیدم نه باداد و عصبانیت دوباره همین سوال کرد و بعد گفت بار اخرت باشه
تو جمعی که ۱۰ نفر نشسته بودن پیر و جوون جلو بچه ۱۲ سالش سر من داد زد
بنظرتون کار من بد بود که اینجور کرد؟