سلام امیدوارم حالتون خوب باشه
راستش دیشب خونه مادربزرگم بودیم و یه خانوم که از قدیم همسایه بودن و.. اومده بود خونشون
بعد کنار خاله ام و مامانم نشسته بود داشتن صحبت میکردن من تو اتاق بودم
بعد اومدم بیرون همینطوری یه سلامی کردم چون اول نشناختم بعد رفتم نشستم کنار مامانم یهو خانومه گفت ماشاالله ماشاالله این دختر خانومتونه؟😑خیلی پرو گفت محمد«پسرش» میشه دوست داداشم
گفته اگه من یه روز بخوام زن بگیرم فقط خواهر فلانی«من»تو دلمه
وای خیلی حس بدی بود،دیشب تاحالا اصلا روم نمیشه تو رو مامانم نگاه کنم،اخه من تازه ۱۶ سالمه و بخاطر چادری که میپوشم همه فکر میکنن وقت ازدواج و..
و الان میخوام درس بخونم هی این فکر اذیتم میکنه و خیلی خجالت میکشم از مامانم