ببین من کلی دکتر رفتم که یکیو پیدا کنم کورتاژ کنم
اینقدر که متنفر بودم از بچه ها
آخرش یه دکتر کلی دعوام کرد که بیا اینجا امروز بشین پیش من و ببین چقدر آدم میان التماس میکنن خدا یه بچه بده بهشون
بعد به تو اینقدر ساده بچه داده
تو نمیخوایش؟؟؟؟
خلاصه منو فرستاد مشاور بیمارستان صارم
خدا خیرش بده اینقدر قشنگ حرف زد که تصمیم گرفتم نگه دارم بچه رو
ولی همش میگفتم من میدونم این بچه بیچاره دنیا میاد و من دوستش نخواهم داشت
همه میگفتن مهرش به دلت میوفته و ... میگفتم چرند میگن اصلا محالههه
خلاصه گذشت و بچم دنیا اومد
باورت میشه وقتی دیدمش نمیتونستم چشم ازش بردارم
هزار ماشالاه مثل قرص ماه بود بچم
اینقدر نگاش کردم که پرستار اومده بود میگفت همه مادرا خوابیدن تو چرا نشستی اینو نگاهش میکنی؟؟؟؟
والا مال خودته میدیم میبریش با خودت بعد بشین هی تماشاش کن🤣
از لحظه ای که دیدمش حس میکردم دیگه اگه نباشه من نمیتونم نفس بکشم