یک خاستگار داشتم بنده های خدا 5ماه منتظر موندن که من کنکورمو بدم چون قبلش گفته بودیم تا بعد از کنکور ما بهتون جوابی نمیدیم بعدش از همون روز کنکور دوران آشنایی ما شروع شد و باهم صحبت کردیم و بعد یک ماه سر مهریه بحثمون شد آقا اومد خ افظی کرد و گفت ما باهم تفاهم نداریم و بعد یک ماه پیام داد که نه من چون نمیخواستم دلت بشکنه چون سر مهریه خانواده ها تفاهم نداشتم اینجوری گفتم من تورو میخوام فلانو اینا منم گفتم پس چرا جواب تلفنم رو نمیدادی من ناراحت شدم گفت ببخشید که این همه مهریه از من میخواستی من ناراحت نشدم ؟ و باز دعوامون شد و دیدم اصلا احترام نمیزاره میگفت نمیفهمی که به من چی گذشت این یک ماه آدم تا سر خودش یک چیزی نیاد درک نمیکنه
منم بدم اومد و جواب ردم رو بهش گفتم و خدافظی کردم بعد دو روز دوباره پیام داد و همش داشت غر میزد که چرا منو اینقدر معطل کردی و من هیچ بدی درحقت نکردم چرا تو اینجوری و اینا و منم گفتم ما فقط به هم نمیخوریم و خیره انشالله خدافظ فرداش همش اومد خونمون و نشستن با مامانم کلی حرف زد و بعد با من و کلی از پسرشون تعریف مفت کرد که نه اینجور شده اونجور شده تو بیا قبول کن و اینا و باز روز بعدش مامانش اومد خونمون و با مامانم حرف زد که ما شمارو میخوایم و این حرفا الانم دوباره پسرشون پیام داده
خانوادش خیلی خوش اخلاق و خوبند خودشم اینجوری نیست که عصبانی بشه ولی خیلی بی ادبانه و با بی احترامی تمام با من صحبت کرد این اواخرش، حالا نمیدونم چه کنم با این ها.
قبلشم اومده بودن خاستگاری آبجیم و اون نخواستش بعد اومدن خاستگاری من
هیچ خاستگاری به سمجی اینا نداشتم