من یک سالی بود یکی رو فالو داشتم نظامی بود همشهری خودم بعد اونم نزدیکای ۶ماه منو فالو داشت دیگ ۲ماه پیش بهم پیام داد که من از تو خوشم اومده و اینا خلاصه ما دوست شدیم یکی دوبار باهم رفتیم بیرون گفت تو دختر خوبی هستی و اینا به پدر مادرت بگو من میخوام بیام خواستگاری
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
بعد گفت که نه من میخوام بیشتر بگذره بیشتر همو بشناسیم گفتم وا بیشتر از این؟گفتم عیبی نداره یکم بهش وقت بدم تا پریشب زنداییم گفت فاطمه یه خواستگار میخوام برات بیارم گفتم زندایی راستیتش منو یکی همو خیلی میخوایم میخوایم ازدواج کنیم
به پسره گفتم که اینطوریه تو میخوای چیکار کنی گفت ردش کن میام گفتم باش اخه به من قول داد مرگ داداششو قسم خورد ک ولم نمیکنه و تا اخرش هسته چند روزی بود باهام سرد بود تا دیشب بهش گفتم چرا اینطور رفتار میکنی گفت حسمو نسبت بهت از دست دادم من از تو بوس میخوام تو به من اجازه اینکارو نمیدی گفتم منو تو محرمیتی نداریم پس باید دیگ راه بیای تا بعد محرمیت بوس کن گفت ن من نمیتونم
گفتم اخه نامرد تو مرگ داداشتو قسم خوردی تو که میخواستی منو ول کنی چرا پای خانواده هامونو وسط کشیدی من الان چجور تو روی خانوادم نگاه کنم بگم سر چی کات کردیم بخاطر یه بوسه؟