شوهرم چندین بار درخواست داد ولی من قبول نکردم با این ک خودمم دوسش داشتم ولی به دلایلی نتونستم قبول کنم به یکی از بستگانم گفتم اگه قصدش جدیه میتونه خواستگاری کنه که بلافاصله هم اومد با اینکه مادرش راضی نبود از همون اول جنگ برپا بود ولی من فقط مدت کمیه که فهمیدم مادرش راضی نبوده از اول ولی چون عاشق شوهرم بودم مجبورن تحمل کنم تا وقتی که ازشون جدابشیم مشکل اصلیم اینه که عصبی میشم استرس تمام وجودمو میگیره
نه اگه بی احترامی میکنه که نه عزیزم.
حتی منم که میدونستم مادر شوهرم نیتش خوبه، اگه از اول قرار بود با هم زندگی کنیم فکر کنم خیلی نتیجه خوبی نمی‌داد. چند سال اول زیاد با هم نبودیم، بعدا اینجوری شد که تقریبا ۷-۸ روز در ماه خونه ماست.
خوب عزیزم رودرواسی رو بذار کنار کار خودتو بکن. مثلا کاری رو میگه فلان جور انجام بده، تو هرجور خودت فکر می‌کنی انجام بده جلوی چشمش. اگرم چیزی گفت بگو ببخشید من اونجوری دوست ندارم. یا میگه نرو بیرون، بگو ببخشید کار دارم و برو.
هیچ شکایتی هم به شوهرت نکن، اگه اون به شوهرت گفت بگوخوب نمیشه که من هرکاری مامانت میگه بکنم، پس خودم چی؟
البته منصفانه و منطقی فکر کن، جاهایی که حرفش حقه گوش بده.
