خوشبختی برای ماها که مردیم و تنگه زندگی رو با بدبختی خورد میکنیم معنی نمیده شماها که دیگه خانوم هستین و روح لطیف و جسم لطیف و
نه بابا خوشبختی کجا بود از وقتی چشم باز کردیم بابامون مرد بعدم تا دلت بخواد بی عدالتی و نامردی دیدیدم فقط این اواخر دیگه به جایی رسیدم فهمیدم اصلا چیزی به اسم خوشبختی یا بدبختی وجود نداره شرایط ادما فرق میکنه یکی با پول حس خوشبختی داره یکی با داشتن همدم خوب یکی با سفر رفتن یکی با مدام مهمونی رفتن بدبختی جایی شروع میشه که هیچکدوم از اینا نباشه و عملا مرتب به این فکر کنی برای چی اومدی به این دنیا که اونجا باید دنبال رسالتت بگردی که من گشتم و فهمیدم برای این اومدم تا زخم های همه رو ترمیم کنم و موفق هم بودم زندگیای زیادی رو نجات دادم ادمای زیادی رو هم از مرز خودکشی فراری دادم با همه حیواناتم رفیقم و اینم میدونم وقتی بمیرم اونقدری کار درست کردم که با چوب نیفتن دنبالم خیلی دارم سعی میکنم از بعد سوم خلاص بشم اما نمیدونم چرا نمیشه