2777
2789

چندسال پیش یه آبدارچی جدید برامون اومد.

روز اول دیدم توی آبدارخونه داره ته مونده های غذای ما رو جمع می‌کنه میخوره.

بهش گفتم آقای فلانی چیکار می‌کنی؟خب میگفتی برای تو هم می‌گرفتیم.

گفت: من عادت دارم، بی زحمت ته مونده هاتون رو برای من نگه دارید، لباس کهنه هم اگه دارید بیارید برام خیلی اعصابم خورد شد که نداری با این اینطوری کرده.

فرداش بچه ها رو جمع کردم و بهشون قضیه رو گفتم، گویا مشخص شد جای قبلی هم همین بوده و کارمندا ته مونده غذاها و لباس به درد نخور ها رو میدادن به این و کلا این قضیه براش مرسوم بود، گویا وضع مالیش بد نبود ولی خو گرفته بود به این مدل تصمیم گرفتیم جوری که عزت نفسش خدشه دار نشه کمکش کنیم.

قرار شد به بهانه اینکه این بره برامون غذا بگیره هرروز یه پرس هم واسه این بگیریم.

از طرفی هم قرار شد هر ماه دنگی یه لباس نو بخریم و به بهانه اینکه سایز ما نبود و اشتباه گرفتیم و سایزش به این میخوره همونطوری آکبند بهش هدیه بدیم تقریبا یکسالی با ما بود و چند دست لباس و یه دست کت و شلوار و کلی چیزهای دیگه حتی ست لباس زیر هم براش خریدیم و بچه ها علاوه بر اون قرار دنگی خریدن هر کدوم به صورت خودجوش برای خودش و بچش و حتی همسرش لباس میخریدند.

هر غذایی هم که برای خودمون می‌گرفتیم با همون کیفیت برای این میخریدم.

بعد یکسال که جابجا شد و رفت یه اداره دیگه، یه روز یکی از همکاران قدیم که شاغل در اون اداره بود بهم زنگ زد و گفت: سعید فلانی که آبدارچی شما بوده اومده اینجا، خیلی هم از شماها شاکیه، میگه شماها انقدر خسیس بودید که حتی حاضر نبودید ته مونده غذا و لباس کهنه هاتون رو به این بدبخت بدید اولش خیلی از آبدارچی ناراحت شدم ولی دیدم خودمون مقصر بودیم.

اون سقف درکش از محبت همون ته مونده غذا بود و فهمی از غذای خوب و لباس نو نداشت.

ماها اشتباه کردیم و بدون اینکه ظرفیت اون آدم رو اندازه گیری کنیم بهش محبت کردیم، این محبت‌ها بالاتر از ظرفیتش بود برای همین اصلا درکش نکرد. توی زندگی ما پره از کسایی که ما بهشون لطف کردیم و به همین دلیل ازشون ضربه خوردیم.

بالاتر از ظرفیت فهم کسی بهش محبت نکن چون هم انرژیت هدر می‌ره و هم چون فهمی از این محبت نداره کاملا واکنش وارونه نشون میده.

هرچقدر آدمهای بی ارزش بیشتری دورت جمع کنی آخر هزینه بیشتری باید پرداخت کنی


🆔 @GizmizTel 💯


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چندسال پیش یه آبدارچی جدید برامون اومد. روز اول دیدم توی آبدارخونه داره ته مونده های غذای ما رو جمع ...

چقدر قشنگ بود

پشتیبان گروه * ۴ * ستاره           وزن فعلی  ۷۲    هدف ۶۲           مادر ای زیبا ترین شعر خدا..... روحت شاد😔

من یه بار پسرم دستش خورد یه استیکر بوس واسه یه بندایی خدایی فرستاد اونم جواب داد تو کدومی امیر یا محیا(خودم یا شوهرم)نوشتم محیام بچم دستش خورده استیکر فرستاده

زد بلاکم کرد

فکر کنم دوسداشت شوهرم باشه😅

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز