یه تاپیک دیدم که نوشته بود برادرش عاشق زنعموی مطلقش شده و میخوان ازدواج کنن یاد یکی از پسرای فامیل افتادم ،تاپیکه رو پیدا نکردم اینجا تعریف میکنم
حدود هفت هشت سال پیش یکی از پسرای فامیلمون که داشت خودش رو برای کنکور آماده میکرد با دوستش با هم درس میخوندن ،چون مادرش طلاق گرفته بود و نامادری تو خونه داشت پاتوقشون خونه دوستش بود،خلاصه کنکور رو که دادن آقا پسر عاشق مامان دوستش شده بود،خانمه هم با وجود داشتن دو تا بچه بزرگ یه هجده ساله و یه دوازده ساله از همسرش طلاق گرفت و به همه اعلام کردن میخوان ازدواج کنن، و چند ماه بعد عقد کردن،پسر بزرگه خانمه خودکشی کرد و پسر کوچیکه هم افسردگی شدید گرفت و پیش پدرشه ،خانمه هم داره مهرش رو قسطی میگیره با فقر و بدبختی دارن با هم زندگی میکنن ،یه بچه چهارساله هم دارن و در شرف طلاقن،نمیدونم چرا بعضی از خانمها حتی از سگ نر هم نمیگذرن