تو تاپیک قبلم گفتم دیروز چی گفته مادر شوهرم بهم
بعد دیشب شوهرم رفت خونشون تا با مامانش حرف بزنه وقتی اومد گقتم چی بهش گفتی گفت تو کاری نداشته باش منم چیزی نگفتم امروز صبح مادرشوهرم اومد خونمون یهو هجوم آورد سمت من موهامو می کشید و هر چی بلد بارم کرد می گفت حالا دیگه بچهمو پر میکنی و میندازی به جونم تا من بخوام عکس العمل نشون بدم شوهرم یهو دستاشو گرفت و کشوندش تا دم در گفت حیف اسم مادر که رو تو باشه دفعه آخریه که پا توی خونه ی من گذاشتی دفعه آخریه که دست روی زن من بلند میکنی قلم میکنم دستی که روی زنم بلند شه
گفت همیشه آزارم میدادی با کارات اما این یکیو دیگه نادیده نمی گیره مامانش هم با گریه گفت عاقت میکنم و و کلی حرفای .... به من زد و رفت