ن گذراست .پدر من ی زمانی قرص اعصاب مصرف میکرد . بخاطر ورشکستگی . فشار زندگی زیاد بود . ی بار خیلی غیر عمد ی اتفاقی افتاد..... از مدرسه تعطیل شدم اومدم خونه . در زدم کسی درو باز نکرد ترسیدم بابام کاری دست خودش داده باشه . از بالای در اومدم تو خونه با ۱۱ سال سن . دیدم بابام شیر گازو وا کرده . نمیدونین چ حالی داشتم بچه بودم بدو بدو زنگ زدم اورژانس اومدن بردنش .مسمومیت از گاز شهری ... ۳ رور بستری بود اومد خونه بهم گف تو پدرصگ منو برگردوندی وگرن من الان راحت شده بودم . باورت میشه اون لحظه از اینکه برگشته بود چقد خوشحال بودم ولی از اینکه فک میکرد من مقصرم ناراحت .
یه روز کاسه صبرم پرمیشه میریزه. همه جا رو غم برمیداره غصه برمیداره . خنده ای ندارم . حتی شاید گریه ای هم نداشته باشم . فقط هستم ولی دیگ اون من سابق نیستم
همینطورن . از ۱۱سالگیم تا الان ک ۲۶ سالمه شبی نیس کواس سلامتی و طول عمر مامان بابام گریه نکنم و دستمپیش خدا دراز نباشه . امیدوارم همه بچها قدر زحمتاشونو بدونن . ی مادر و پدر هیچوق بد بچشو نمیخاد .
یه روز کاسه صبرم پرمیشه میریزه. همه جا رو غم برمیداره غصه برمیداره . خنده ای ندارم . حتی شاید گریه ای هم نداشته باشم . فقط هستم ولی دیگ اون من سابق نیستم