2777
2789

من تو سن بیست سالگی با پسر عموم نامزد کردم 

از اول عموم اینا مخالف بودن اونا همیشه خودشون رو برتر از ما میبینن

عموم خودش کارمنده دوتا پسراش مهندس 

شغل پدر من آزاده ولی از نظر مالی همیشه ما بهتر بودیم و همیشه عموم از بابام پول قرض می‌کرد 

وقتی راضی شدن که با پسرش نامزد کنم عموم به بابام گفت که ما هیچ پولی نداریم که خرج کنیم و….

باید پسرم خودش پول دربیاره و خرج کنه 

خلاصه  تو مراسم نامزدیم و خواستگاری هیچ حرفی از مهریه زده نشد 

تو فامیل ما رسمه برای نامزدی و نشون آوردن دعوت میکنن و جشن میگیرن ولی برای من هییییچکی رو دعوت نکردن حتی گفتن که از همه مخفی کنید که نامزد کردین 

ادامه داره…

پنج سال نامزد بودیم هیچ جا منو به عنوان عروس خانواده شوم معرفی نکردن مهمونی یا عروسی داشتن  به من نمیگفتن 

پسر عموم  خیلی سرد بود باهام 

اصلا مهر و محبت نسبت بهم ابراز نمیکرد 

بهش میگفتم بریم بیرون نمیومد 

بهش میگفتم بریم خرید میومد ولی موقع حساب کردن از مغازه میرفت بیرون که من خودم حساب کنم 

هر دقیقه بهم یادآوری می‌کرد که جهیزیه مفصل بخرم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

 سه چهار روز یبار بهم زنگ میزد  

فقط اخرشبا  پیام میداد 

وقتی از سرکار بعد  از دو هفته میومد دست خالی میومد خونمون 

حتی یه دونه آدامس نمیورد که مثلا به یادم بوده 

خیلی از نظر روحی اذیتم می‌کرد هر پیشرفتی میخواستم داشته باشم میگفت ول کن بابا برا چیته 

معذرت میخوام هروقت میومد خونمون به زور میخواست بهم دست بزنه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز