خب سلام ببخشید یکم طولانی میشه..
اول بگم که اقا رابطمون لانگ بود و من واقعا حس خوبی نمیگرفتم از این رابطه و دوری
میدیدم که خیلیا نزدیک همن پیش همن هرلحظه میتونن همو ببینن حسودیم میشد بهم میریختم که چرا من اینجوریم..حتی نمیتونم ببینمش..بغلش کنم و..
دومین مشکل اینه که ایشون از اکسشون و دخترای دورشون و همکلاسیاو.. زیاد حرف میزدن
سومین مشکل اینه که بدجور عصبیه ینی با یکی(دختر ن ها رو دختر دس بلند نمیکنه)دعواش بشه کار ب زدن و..هم میکشه
چارمیش اینکه بشدت شکاکه
پنجمی از لحاظ اعتقاداتی و طرز فکر و سبک زندگی بهم نمیخوریم
شیشمی زیاد لاف میزد و من و بچه فرض میکرد
هفتمی خیلی دنبال توجه و محبت بود(خودشم زیاد محبت و ابراز علاقه میکرد)ولی انتظار داره خیلی بهش ابراز علاقه کنم و من واقعا نمیتونم و ب نظرم خیلی مسخره و بچه بازی
هشتمی حس میکنم اولویت نیستم،ادم کسیو دوسدداشته باشه ب محض اینکه چشاشو باز کنه میذه پیم میده سلام صب بخیر،ایشون میرفتن سرکار کارشون ک تموم میشد ب من پیم میدادن یا وسط کار و تایم استراحت(ی مدت هم صب بخیری نمیگفت من ک دلخور شدم بعدش پیم مبداد اونم فقط میگفت *سلام صبح بخیر*بدون هیچ عزیزمی ایموجی ای ابراز علاقه ای چیزی)تازه همین پیامم هروخ عشقش میکشید میگفت مثلا از ۹صب بیدار شه من ۱۱پیم بدم بیداری؟میگه اره اما ان نشدم..اینجوری
نهمی اینکه درکم نمیکنه و حال بدمو نمیخاد،خودش حق داره حالش بد باشه حق داره ناراحت باشه درد و دل کنه
ولی اگر من باشم،چنین حقیوندارم!اگر یکم حال بدمو بروز بدم میگه بس کن حال بدتو پیش من نیار،خوشیات با دوستاته حال بدتم ببر پیش همونا و..
دهمی فوش میده یا بد حرف میزنه ک ناراحت میشم بعدش میگه شوخی میکنم و سر چیزاش یخود قهر میکنهو ادا در میاره،بچه بازیا خوشم نمیاد
ادامشم پست اول میگم براتون ببخشید طولانی شد