خودم میدونم اشتباه کردم دیگه هم اخرین باری بود کشیدم شش سال پیش دوم محرم موکب ها چایی میدادن من فکر کردم شربت هست وایسادم برای دخترم بگیرم وقتی برش داشتم دیدم چایی هست اون پسره هم سریع رفت نتونستم چایی رو پس بدم پشت سرم ماشین ها بوق میزدن دخترم یکسالش بود مجبور شدم سریع حرکت کنم برم جلوتر چایی رو بریزم دور دخترم همون لحظه گریه شد لیوانش کاغذی بود با دستش لبه لیوان خم کرد چپه شد روی پاش سوختگیش خیییییلی شدید بود ۲۵ روز هرروز بیمارستان بودن برای تعویض پانسمان خوب نمیشد مجبور شدن از بالای ران پوست بردارن پیوند بزنن روی مچ پاش بعد از اون اون اتفاق خیلی حرف شنیدم خیلی بهم بی احترامی کردن از اون روز دیگه لب به چایی هیچ وقت نزدم سنم کم بود و بی تجربه به دور از خانوادم بودم الان این بچه دومم هست دلم هوس کرده بود گفتم یک بار اتفاقی نمیوفته اون لحظه بچه تو اتاقش بود گریه شد رفتم آوردم شیرش بدم قلیون نمیکشیدم وقتی بچه پیشم بود شیلنگش گیر کرد افتاد😭😭😭😭😭😭😭حالا بخاطر اتفاقی که شش سال پیش افتاده میترسم به شوهرم بگم خدا میدونه تا کی دوباره حرف بشنوم از خانواده شوهر
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
