سلام خانما.خیلی حالم بده.دوستداشتم فقط دردودل کنم وحرف بزنم.الان واقعاتونقطه ای هستم احساس پوچی میکنم.توزندگیم نگاه میکنم بااین سن واقعاچیاک تجربه نکردم.فک میکنم شایدخدامنودوسنداره.وقتی نوزادبودم بخاطرمشکلات روده گفتن میمیرم.حتی مامانوبابام ارم عکس گرفته بودن ک اکه مردم داشته باشن.مامانم نذرکردواس امام حسین ونمردم اماهمچنان مریضم.۱۵سالم بودبابام سرطان گرف.ابجیم۳ماهش بود.بابام درعرض۴ماه ک درمانشوشروع کردمرد.بابام نظامی بود۱۵سال تواین شهرابودیم ودورازفامیل.من همون اول ادم ساکتی بودم وهرچیم سرم میومدچیزی نمیگفتم.خیلیابهم میگن توسردی واحساس نداری.درصورتیکه ازهمشون دلسوزتروبااحساسترم.هرچی تودلمه ب زبون میارم.هیچوق نمیخواستم دل کسیوبشکنم چون میدونم چ عواقبی داره.بعدفوت بابام مامانم حالش بدبود.ابجیموبزرگ کردم.بعدبابام ازحرفاوطعنه هاوضربه هایی ک نزدیکترین آدمابهم زدن نگم.اون مصیبت روپشت سرگذاشتم امادیگه ب زندگی عادی برنگشتم چون آدمی نیستم جیزیوبروزبدم همشوریختم توخودم.بهم میگفتن روانی.افسرده شدم.چقداذیت شدم چندسال طول کشیدتاخودم حال خودموخوب کردم.بعداون فامیلمون اومدخواستگاریم بماندک چقدمخالفت شدوبازاذیت شدم.نامزدکردم.۲بارجداشدم ازش تونامزدی بخاطردخالتای اطرافیان دفه اول واقعاناراحت بودم امادفه دوم هیچ حسی نداشتم دیگه.تاقسمت بودوجوری درست شدک خودمم مونده بودم توش.ازدواج کردیم هیچوقتم پشیمون نشدم ونبودم ازانتخابم.شایدتنهاشانسی ک تواین۲۵سال اوردم این بودک اینطورازدواج کردم.چندسال دعوابابقیه تاارث وحقی ک مال پدرخودم بودروازشون بگیرم.بماندچ حرفاوچ تهمتایی منوخونوادم خوردیم.چقدگریه واذیت.تصمیم گرفتم ارثموبگیرم ووای خودم کاری بکنم.۲سال تمام بازاذیتم کردن چندتاازعموهام.هیچوق ن میبخشم ن یادم میره.فک کن خودت بشنوی عموت بیادمعاملتوبهم بزنه.چقدناراحت شدم وگریه کردم۲سال تمام ب معنای واقعی زجرکشیدم هرچی بگم حتی نمیتونیدتصورشوبکنید.حتی ب نقطه منفی صفرهم رسیدم.بابدبختی وفروختن هرچی داشتم ونداشتم خونه ای ساختیم.بعداون حتی کسی تحویلمونم نگرف ونیومدخونمون.اینم گذشت.تصمیم گرفتیم بچه دارشیم.۳سال منتظرموندیم ونشدرفتم دکترعکس رنگی گرف گف لولت بستس.تنبلی داری و...خیلی ناراحتم گف بریدivf.ماهم رفتیم.من ناراحت بودم تاچندماه بعدش حالم بدبودووزن کم میکردم شوهرم نگران شدوبردم دکترآزمایش گرفتن قندم بالابود.بردم دکتر.دکترتادیدگف بستری شه.بستریم کردن وب قطع گفتن دیابت نوع۱.😔.بعداون ازمایش دادم قندروکلیم تاثیرگذاشته بود.پروتئین دفع میکردچقدطول کشیدتانرمالش کردم.بعداون روز ب روزبیشترازبین میرفتم.۷۰کیلوبودم والان۴۲کیلوشدم.باهمه اینابازخم ب ابرونیاوردم.چندماه طول کشیدتاقندم کمی نرمال شه واجازهivfبدن.بعداون رفتیم تهران۴ماه ازشهرستان میرفتیم تاتهران حتی جای خوابی هم نداشتیم.باداروهای انسولین وکلمنی دستمون.گفتیم خدابزرگه.۴ماه طول کشیدتامراحلivfطی شدوپانکچرشدم وivfشدم.فرداهم آزمایشمه بی بی چک گذاشتم بخاطرامپولhcgهاله کمرنگی داره اماامیدی ندارم صبح دلم خیلی پربودوناراحت بودم.شوهرم میگف فداسرت ماتلاشمونوکردیم هرچی خدابخوادهمونه.اماکسی ازدل من خبرنداره کسی نمیدونه دیابتم از یطرف وامپول وقرصایivfی طرف دیگه ک نمیتونم حتی دیگه تحملش کنم.۲هفتس قندم از۳۰۰پایین نمیادحتی دیگه غذاهم‌نمیخورم.چندردزپیش کلیه هام دردمیکردرفتم سونودادم گف شن توکلیته اب بخورتادفعش کنی.چندروزه مرگوجلوچشمم میبینم.بعضی وقتامیگم اینقددردواس من کافی نیس؟مگه خداعادل نیس؟همسن وسالای من اینطورن؟
اسی زندگیا خیلیا ی فیلمه ،ینی جون میده فیلم بسازن از روش
گلم اونجایی ک گفتی ازدواجت خوب بوده ،انگار ی نوری بوده تو زندگیت،خدا رو شکر که ادم خوبی باهاته،حتی گفته فداسرت ما تلاشمونو کردیم🥲ب حبران همه بی کسیا خدا ی هم چین ادمی اورده تو زندگیت
از خدا برا شما و بقیه مریضا شفا میخوام،انشاا...اینم پشت سر میذاری
چراتوزندگیم همین۱شانسوبایدداشته باشم؟چرا؟همسایه روبروییمون۲تاپسرداره زنش ناخواسته حامله شده ودختریه.دیگه بدنیااومدتاهمین هفته پیش هم خودش هم شوهرش میگفتن ولش کنیم شایدمرد.چراخدابایدب اینجکرادمای ناشکری بچه بده من فقط۱دونه ازش خواستم.فقط منوبچم جای بقیه روتنگ کردیم؟اگه اینطوره چراخدازجرکشم میکنه؟خب ی بارکی بکشتم وببرتم.والابااینهمه مصیبت خودم التماسش میکنم ببرتم.بخدامریضی آدموازپادرمیاره.هرکی میبینتم اول یدوربرام گریه میکنه اینقدک ازبین رفتم.۲۵سالمه موهام سفیدن جلوشون.مگه خداعادل نیس؟عدالتش چرابرامن نیس؟
منم از دیسب مدام همینو میگم فقط میگم خدا مگه تو عادل نیستی پس چرا فلان دوستم اصلا نمیدونه غم چیه غصه چیه ،بخدا ک دلشم سیاهه ،ولی ما چی با تموم یادگیمون هی اذیت
چاره ای نیس،هی گریه هی دردل هی ناشکری حتی با هدا هم قهر کردم از دیروز،نتونستم نمازمم بخونم
نمیدونم چی بگم،محکومیم ب ادامه دادن،شما ب خاطر شوهرت،من ب خاطر داداشم،یکی دیگه ب خاطر بچش و...
ب شوهرم‌میگم میدونی چیه؟فقط سرطانی کم دارم دیگه.اونم بگیرم مریضیام تکمیله.انگاربچه ایم اینقدک لاغرم.فقط توتنهاییام گریه میکنم.من حتی نزاشتم کسی اشکموببینه.چون تحملم بالاعه بایداینطوربشه؟هرچی سنگه ماله پای لنگه.فک کن من خودم توخونه همه کاری براخودم میکنم.حتی امپولایivfروهم خودم میزدم براخودم حتی اون عضلانیاش.من ادمی نیستم ک کم بیارم اماالان واقعاکم اوردم صبرم تموم شده.خداچیومیخوادامتحان کنه؟آدم بی دینیم نیستم تاجاییکه تونستم حتی وقتی ازخدام ناراحت بودم نمازاموترک نکردم.سعی کردم کفرنکنم امادیگه نمیتونم.کم اوردم‌حتی فکرمیکنم خودم خودموبکشم.
😭😭😭😭😭😭😭😭😭منم یه دیابتی ام
با تمام وجود درکت میکنم
فدات بشم آبجی... غصه نخور
خدای ما هم بزرگه
خدا رو شکر شوهرامون خوبن ودرک میکنن
وگرنه باید چیکار میکردیم
