خیلی از عروسای شوهرم پچ پچ میکردن میخندیدن ولی برای من مهم نبود فکر میکردم عزیز دل همشون میشم
من بخونم اعصابم خورد میشه نخونمم کنجکاوی اذیت می‌کنه
باید بزنی دهن شوهرو خانوادش بگایی تو میگی کتک خوردی باعث افتخاره برات؟؟؟؟
تا اینکه شوهر خاله شوهرم فوت کرد شوهرم اومد دنبالم گفتم که مسیر پا دور بود چون خواهر مادرشوهرم بود پادرشوهرم اونجا موند میخواست تا چهلمش بمونه منم عروس نمونه گفتم من اینجا میمونم خاله رو تنها نمیزارم
چه جاری با شعوری داشتی
شوهرم گفت تو نمون خونه کسی نیست بیا بریم اونجا من نرفتم باشوهرمم دعوام شد موندم اونجا هرکی میومد پزیرایی مهمون هی میومد شام بزار ناهار بزار ظرف بشور صبح تا نصف شب سر پا بودم
لایک لطفا
سریال کوزت باید بسازن از داستانت
من چرا انقدر دارم حرص میخورم🙄
آخ آخخخخخخخخخ.....
حرفی ندارم
اتفاقا باید دست به سیاه سفید نمیزدی و سر سنگین تا میکردی که اونا بیان سمتت نه اینکه ..... 🤦♀️
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
41 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
