من راهنمایی، دبیرستانمو نمونه دولتی بودم حتی مرحله ی اول تیزهوشانم واسه دبیرستان قبول شدم ولی چون تازه عمل جراحی کرده بودم مرحله ی دومشو نخونده رفتم و قبول نشدم
تا رسیدم به کنکور همون سال اول که قبول نشدم زخم زبونا شروع شد خیلی زیاد اینقدر که روح روانم بهم ریخته بود اصلا تمرکز درس خوندن نداشتم صورتمم وحشتناک پر جوش شده بود طوری که دقیقا مث جزامیا شده بودم حدود سی کیلو اضافه وزن اینم بگم خانواده امم واسه کنکور خرجم نمیکردن که بگم ای کلاس انچنانی اینا حتی کتاب کمک درسی میخریدم بابام میگفت همون کتاب درسیا بخونی قبول میشی😐مامانم هرکسی میومد خونمون میگفت اره یه تومن کتاب خریدم اینا ولی خنگه🙃 اینقدر بهم زخم زبون زدن اینقدر رو اعصابم میرفتن
یه سال پشت کنکورم شد پنج سال
داغون شدم تا بالاخره کاردرمانی مشهد قبول شدم دیگه نمیخواستم بمونم
سالای قبلشم رتبم یه پرستاری ، مامایی اینا میخورد ولی من میدونستم توانایی کارکردن تو این رشته ها ندارم از خون محیط استرس زا خوشم نمیاد ، دوست داشتم بینایی یا دارو قبول شم ولی نشد البته الان که زمان میگذره فک میکنم اگه شاید محیط خونمون اطرافیانم انگار از شکست من خوشحال میشدن باهام اونطوری نمیکردن شاید پنج سال عمرم هدر نمیشد من هیچی از کنکور نمیدونستم نه شیوه ی تست زدن بلد بودم نه حتی میدونستم چطور بخونم سال ۹۳اولین کنکورم بود اون موقع مثه الان فضای مجازی اینستا مشاوره اینا نبود من حتی گوشی هوشمندم نداشتم اون موقع هرچند میگم ای کاش روحیه قوی داشتم و به همه ی اون حرفا بی اعتنا بودم و درسمو میخوندم ولی مشکل این بود که من حتی درس خوندن درستم بلد نبودم خانواده امم بدتر باهام لج میکردن میگفتن تو که خنگی نمیتونی برو یه رشته بخون ابروی مارو نبر🙃یادمه یه روز بابام اومد خونه زد تو سرم خاک توسرت دختر عموت سال اول رتبش شده چهار هزار منطقه دو گریه میکنه که باید پزشکی تهران بیارم نمیرم بعد تو همچنان پشت کنکور اره من سال بعدشم پشت کنکور موندم و دختر عموم موند من کاردرمانی مشهد قبول شدم ولی اون پرستاری ازاد بندرعباس یعنی حتی سال قبلشم دروغ گفتن خانواده اش که رتبه اش خوب شده:) بعد خانواده ی من....
الانم دخترعمومپرستاری تموم نکرد فرستادنش رومانی پزشکی بخونه...
باز دوست بابام با من کنکور داد بابام اومد خونه باز دختر فلانی رتبه اش باباش گفته زیر پنجاه میشه بعد این خنگ اخ ...گریه ام میگیره همون دخترش هفت سال موند پشت کنکور و اخر رفت یه رشته بدون کنکور خوند ولی باباش یه طوری از دخترشو رشتت تعریف میکنه انگار بهترین رشته ی دنیاس
من حتی کاردرمانی قبول شدم بابام اومد خونه باهام دعوا کرد که کاردرمانی چی هست اینهمه موندی تهشم هیچی...
الان درسم تموم شده سرکار میرم ولی هنوز که هنوز شبا نمیتونم بخوابم یاد اون همه توهین تحقیر میوفتم
مردم حتی به دروغ بچهای خودشونو میبردن بالا ولی من پنج سال از عمرم هدر رفت بخدا به مامانم میگفتم سر صداس همون سال اول کنکورم مسخره میکرد تو اگه درس خون بودی تو هر شرایطی میخوندی ، اینقدر قلبم شکست هنوز که هنوز که هنوز افسرده ام حس میکنم به هیچ دردی نمیخورم