ی مدت باهم در ارتباط بودیم
ب قصد ازدواج
خیلی وابسته شده بودم، ی روز بهش گفتم دیگه سختمه دوریت
ی زمین داشت گف بذا اینو بفروشم میام جلو
چقد خوشحال بودم، دنبال خونه میگشتم ک زمینو فروخت بخریم
اما خیلی زود بهونه هاش شروع شد، اول گف مریض شدم، بذا ی مدت تنها باشم خودم برمیگردم، مریصص بود اما دلیلی نداشت بره، بهونه بود
طاقت نمیاوردم هرشب پیام میدادم حالشو میپرسیدم
تا ی شب پیج دوس دختر قبلیشو دیدم فالو کرده
ی دعوا کردم باهاش و بازم پنهون کرد. و گف این اون نیست
ی ماه بعد دوباره دلتنگ شدم، پیام دادم، گف آره منم فراموش نکردم و رفتم صحبت کنیم درست بشه، اما گف من دیگه نمیتونم ب ازدواج فک کنم
باز جدا شدیم
بعد چند وقت پیام داد بیا ببینمت، رفتم
اینبار گف بیا مث دوست عادی باشیم
گفتم نمیتونم اینجوری
بازم جدایی، خیللللی اذیت شدم و قبول کردم اینبار نبودشو
دوماه بعد پیام داد بیا ببینمت، اینبار نرفتم
باز امشب بعد دوماه زنگ زد، بیرون بودم گفتم نمیتونم صحبت کنم بعدا زنگ میزنم
زنگ نزدم هنو
اما اینو مطمئنم، تو این مدت ک میرفت و می اومد با بقیه هم لاس میزد
این ی هفته اخیر کلی دختر فالو کرده بود، امروز عصر اینستاشو پاک کرد
چجوری اینو بکوبونم فرق سرش ک من زنگ تفریحش نیستم
