اول داستان رو بهتون بگم که من ی مدت بین درس هام فاصله دادم و توی این مدت تصمیم گرفتم توی داروخانه کار کنم به عنوانکار آموز و فروشنده
ی آقای زیبا و اراسته که اصولاً پیرهن دکمه دار و شلوار پارچهای می پوشید میومد دارو خانه و اپول نوروبیون یا دگزامتازون یا مکمل کاروتن میخرید یعنی هفته ی یک بار میومد همیشه ام چهارشنبه ها میومد
این آقا توی ذهن من نقش بسته بود چون خیلی مرد موادب و با شخصیتی بود مثلان توی صحبت کردنش از کلمات( خواهش_ میکنم لطف _میکنید _ یا استدعا میکنم یا چقدر بدم خدمت تون یا براتون مقدوره) از این کلمات استفاده میکرد
اسمش رو از روی کارت بانکیش دیدم حتی انقدر توی ذهنم نقش بسته بود که رمز کارتش رو فراموش نکرده بودم و سعی میکردم چهارنشبه ها از بقیه ی روز های هفته اراسته تر و زیباتر برمدارو خانه
ی روز ی همون مرد اومد داروخونه البته این رو هم بگم که معلوم بود موهاش و ریشش رو رنگ میکنه تام تا جون تر دیده بشه من فکر میکردم ازدواج کرده تا اینکه گفت میتونید ی شیرخشک بهم بدین گفتم بچتون چند سالشه که مناسب سن و وزن گیری بچه تون بدم گفت من بچه ندارم
بعد من فهمیدماز ادواجنکرده یعنی دستشم حلقه نبود حلقه نداشت فقط ی انگشتر پیر مردی از ایناکه سنگ داره مشهد میفروشه دستش بود نمیدونم شایدم ازدواجکرده باشه خدا کنهنرکده باسه یعنی ازدواج نکردم گفت معذرت میخوام فکر کردم برای بچه تون میخ اید گفت نه برای شیرخشکرو گفتم برای خودم مسخوام چون باشگاه میرم استفاده میکنم منم دادم و رفت همون روز اسمش رو توی اینستاگرام سرچکردم وب با بدختی و پیداش کردم که پیجش قفل بود بهش درخواست دادم دوهفته تقریبا درخواستم رو قبول نکرده بود و بعد دو هفته قبول کرد شیش هقتا پست بیشتر نداشت
که دوستاش امام خمینی بود و حاج قاسم سلیمانی بودن و یکیهم عکس باباش بود باقی عکس های خودش بود من پستیکه عکس باباش و امام بود لایک کردم و یدونه هم عکسخودش رو هفته ها گذشت و رد شد
دارو خانه ی ما خیابان نهم هستش من ی روزی برای اینکه نون بخرم رفتم خیابن ۱۱ هم یعنی دو خیابون بالاتر و ماشینم رو جلوی یه املاکی پارک کردم رفتم نون خریدم موقع برگشت این اقا رو دیدم که دارع باتلفن صحبت میکن بلند بلند میخند جلوی بانگاه وایستاده اول یکمی تعجب کردم بعد که نگاه کردم دیدم بله اقای جذابه که داره میخنده فهمیدماملاکیه
من نشستم تو ماشین و شماره ی اون املاک رو از روی شیشه مغازه برداشتم سیو کردم و دیدم شماره خودشه حالا دبگهمن هم شماره شو داشتم هم اینستاگرام شو سه چهار روز بعد یادم نمیاد چند روز بعد این اقا به من درخواست دمبال کردن داد کهمنقبول کردم
چند باری استوری گذاشنمکه دو یا سه بار شو سین زده بود
ی بار هم برای استوریم کهاستوری انگیزشی بود این استیکر رو (💯🎖👌) فرستاده بود
تا امروز استوری گذاشتمو این اقا ریپ لا کرد