جدیی جدیی به کمک احتیاج دارممم...
من متولد ۸۳م تک پسرم خیلی حرف نمیزنم،تو جمع خانوادگی هم خوشم نمیاد برم ، از وقتی یادمه کتک زیاد خوردم از دست..
ریه م یکم حساسه به دود و بوی سیگار و ...چند شب پیش تقریبا ساعت ۳ نصف شب بود کابوس دیدم حس کردم نمیتونم نفس بکشم سریع اومدم تو حال رفتم دم در کفش پوشیدم رفتم پایین توی محوطه ساختمون یکم حالم بهتر شد خواستم برم بالا دختر عمومو دیدم از در اومد داخل ( هم شیرمه ) اونجوری که میخندید و کج کج راه میرفت معلوم بود مسته صورتشم کبود بود تنها نبود خواهرشم باهاش بود از کنارم رد شد رفت بالا یکم که گذشت رفتم تو فکر که چرا اینجوری بود(ما خانواده مذهبی هستیم) رفتن بالا دیدم مامانم بیداره متوجه رفتن من شده ازش پرسیدم گفت بابات نیومده. منم دیدم کم مونده به اذان رفتم رو مبل دراز کشیدم ،صدا در اومد بابام امد داخل (شغل پدرم جوریه که خیلی وقتا تا دیر وقت سر کاره) اومد سمت من من چشمام بسته بود ولی بیدار بودم ،یهو یقمو گرفت کوبیدم زمین بهم میگفت سوره (اسم دختر عموم) گفته زدیش منم از همه جا بیخبر هر چی براش توضیح میدادم انگاری نمیشنید ، با چک و پس گردنی شروع شد چشمامو بستم ،با چوب بیلیارد شروع کرد زد زیر دستوپاش افتادم گریه میکردم( الانم که مینویسم گریه ام درومده😕 ) فکر کنم نزدیک ۲۰ دقیقه زیر دستش بودم یهو دستمو گرفت بلندم کرد نمیدونم بگم چه حالی داشتم فقط رفتم سمت اتاقم درو بستمو گریه کردم خوابم برد تا صبح از خواب پاشدم نمیتونستم تکون بخورم ...
چند ساعتی گذشت عموم اومد کمکم اروم بلندم کرد ،حالم بهتر شد رفتم دستو صورتمو بشورم صورتمو دیدم وحشت کردم تمام صورتم یا کبود بود یا لکه خون خشک شده بود ...بار اولی نبود که کتکم میزد اما ایندفعه واقعا کاری نکرده بودم خیلی هم بد زد رفیقمم نبود که باهاش حرف بزنم ...گذشت بعدظهر بابام اومد خونه بهم میگفت انقدر دوست دارم نمیتونم رفتار بدتو تحمل کنم کسی پشت سرت حرف بزنه رو بشنوم .... خودشم گریش درومد ولی فایدش چیه فردا پس فردا همین اشو هم کاسه اس
دیشب مهمون داشتیم به زور با کمک عمه م کاری کردم کبودی های رو صورتم معلوم نشه مهمونا که رفتن رفتم تو اتاقم یهو سرم گیج خورد افتادم کف اتاق پاشدم تو بیمارستان بودم دستو پاهام سر بودن دیگه خسته شدم حالم خیلی بده تو سن پایین فشار خون گرفتم خواهش میکنم کمکم کنید شما جا من بودید چکار میکردید دیگه نمیتونم😭😭😭😭😭