شاید چون دارم از اشک چشم کور میشم😢❤
میدونی خانوادم مخصوصا پدرم شدیداً پشتمن
ولی مامانم حالش خوب نیست گاهی فشاری که روشه وخیلی تلخ خالی میکنه روم 
نمیتونم احساسم وبهشون بگم قابل بیان نیست 
درک نمیکنن ماشاید ماهی یه باردعواکنیم ولی من هرلحظه نگران ومنتظرم
شایدچندماه یه بازدست بلندکنه ولی من هربارکه دعوامون میشه میترسم
شایدوقتی دست بلند میکنه خیلی وحشتناک نباشه وبه چنتا کبودی جزئی ختم شه ولی درحینِ انجامش من قلبم تو دهنمه که وقتی کارش تموم شه من چه بلایی سرم اومده
همیشه منتظرم تویکی از این عصبی شدن ها باچاقو بیادسراغم مگه ممکن نیست؟
این بارتویک هفته ای که قهربودیم که دلیلش یه بهانه گیری مضحک ازطرف اون بود بارها رفتم سراغش ولی ماجرارو تموم نکرد اخر دست بلندکرد بعده این که دست بلند کرد بعده این که ازش پرسیدم میخوای عوض شی گفت نه بعده این که موقع رفتنم هیچ کاری نکرد دیگه واقعا موندنم صلاح نبود 
منم ازطلاق میترسم منم از پچ پچ هایی ک هنوز هیچی نشده شروع شده میترسم ولی به خدا چاره ای نداشتم 😢