من خیلی مظلوم بودم دوتا همکلاسی داشتم پول توجیبیمو میبردن
یک روز به کیمیا میدادم یک روز پولمو به شیما میدادم بعد اون کیک و شیرای که مدیر هم میداد زهره همکلاسی دیگرم میدزدید
آب قمقمه منو هم زنگ اول همه بچها میخوردند منم مثل بت فقط نگاهشون میکردم... خلاصه مظلوم مظلوم بی زبان لال بونی بودم حتی به مامان وبابام هم نمیکفتم
چقدر دلم واسه خودم دوران ابتدایی میسوزه