یه چند تا راهکار بهت می دم... اولی از همه بهتره.
1) به مامانت بگو من خیلی علاقه دارم بخونم و اینا ولی نمی تونم خوب تمرکز کنم. احتیاج داریم بریم مشاوره که راهنماییم کنه چه طور تمرکزم رو بیشتر کنم و از وقتم بهتر استفاده کنم. (مشاور درسی نه ها... مشاور روانشناسی و ترجیحا کسی با مدرک دکتر و درست و حسابی). تو با این بهانه برو مشاوره و حرف زدن با مشاور رو شروع کن. مشکلت رو مطرح کن. اون مشاور هم راهکارهای خوبی به خودت می ده و هم شاید یه جایی با مادرت صحبت کنه. چون تو خودت از پس مامانت برنمیایی.ولی چون مامانت کل دغدغه اش درس هست از این در وارد شو که مشاور وقت بگیره.
2) درک کن که سرکوفت و رفتارهای بد مامانت به خاطرضعف رفتار تو نیست. به خودت نگیر و اجازه نده اعتماد به نفست رو کم کنه. دلیل رفتارها مادرت اضطراب درونی خودش هست که سعی می کنه با کنترل زندگی تو خودش رو آروم کنه. مطمینم توی جنبه های دیگه ی زندگی مستقل از مسایل مربوط به تو مامانت آدم نگرانی هست. اون اضطرابش رو به این شکل بروز می ده. و هر چیزی که از دوران نوجوانی خودش تحقق پیدا نکرده. حالا وقتایی که با لحن بد باهات حرف می زنه اجازه نده یه صدایی توی سرت خودت رو سرزنش کنه و بگه تو واقعا تنبلی و خوب نیستی. در عوض هی با خودت تکرار کن که« مامان خودش مشکل داره و نگرانه و حسرت از دوران جوانیش داره برای همین داره خودشون اینطور خالی می کنه.»هیجان زده نشی اینا رو بهش وسط دعوا بگی ها. بدتر نفت می ریزی روی آتشش.
3) یه وقتی که آروم بودید و هیچ جنجال و دعوایی نبود از پدر و مادرت بخواه که بیان بشنن. بگو می خواهی درمورد مساله مهمی حرف بزنی. بعد همین چیزهایی که اینجا گفتی رو بگو. بگو که به درس علاقه داری ولی با فشارهای مامانت داری زده می شی. همین جور که اینجا زیاد توضیح دادی باز هم بگو. و در کنارش یه ذره تهدیدشون کن. بگو فشار همیشه دو تا اثر داره. تا یه جایی خوبه و کمک می کنه ولی از یه جایی باعث شکستن خرد شدن می شه. اگر زیادی به این روش ادامه بدید یکهو یه روز همه رو می گذارم کنار. هم گند می زنم به زندگی خودم و هم زحمات شما رو هدر می دم.