واقعیتش من با یه پسری یه چند وقته دوستیم تا اینکه مامانم فهمید اونم زنگ مامانم زد گفت من عاشق دخترتونم خلاصه من خیلی خاستگار پولدار وخوشگل دارم
بخدا نمیخام پز بدم کلاس بزارم ن بعد مامانم با زنداییم اینا حرف زد ب نتیجه رسیدن بگن مامانم پسره همونی ک دوسش دارم زنگ ب مامانم بزنه ولی عشقک هنوز ب مامانش نگفته چون مامانش مسافرتن اون واسه کرمانه من یزد بچها میترسم نمیدونم چیکار کنم مامانم گفت اون خاستگاراتم باید بیان اونوقت تصمیم بگیر و یه مشکل دیگه اینه بابام بابام خیلی خیلی اخلاقش تنده و میترسم بچها خیلی میترسم ف ال ابجد گرفتم اومد بهم نمیرسین استخاره انلاین گرفتن یه بار میاد انجام بده باز میاد انجام نده اصلا نمیدونم 😭گیجم
عکس جفتمون هم میزارم بگین بهم میایم یانع