سلام دوستان دوستم بخشی اززندگیش میگم منک کلابهش میگم طلاق بگیرمونده توزندگیش گیرکرده واصلااهل طلاق نیست این 12ساله ازدواج کرده شوهرش معتاد رفیق بازه وبداخلاق وخونه هم پدردوستم براشون ساختن پدرشوهرش بسیارثروتندهست اماپسره همه چیزاش خانواده هابهش کمک میکنندپدردختره کیسه برنج وگوشت وحبوبات وکلی لباس میخره حتی پول ب دخترش میده امادامادش بسیاربداخلاقه، حالاپدردختره رفتن شهرستان، اینم مونده پسرتاتونسته زده کتکش زده بهشم گفتم بروشکایت کن جراعت نداره خیلی منگوله میگه میخام چیزاموجمع کنم برم خونه پدرشوهردیگ اونجاشوهرم دوستاش شب نیاره تاصبح، اماجالبه مادرشوهرش خیلیییی دخالت میکنداوناازخداشونن بیان، تاکسی کاراشون بکند، دوستم دل جراعت هیچی نداره بهش یادمیدم بازبیفایدس، حالافقط بلده خودخوری میکندنه غذانه کارای خونش بکندبگین چکارکنم خودم ازش خسته شدم بهش گفتم طلاق حتی خاهرشم میگ طلاق بگیر گوش نمیدهد