یه جا فروشنده ی لباس بچه بودم ( بچه های بد قلق که تونستم لباس تنشون کنم پسرش پوشید و مامانش ذوق کرد گفت برو بگو دایی بیاد ببینتت )
( داشتم زیپ لباس دختر کوچلوش و میکشیدم بالا که یه صدای مردونه ی خیلی قشنگ شنیدم برگشتم پشتم دایی داشت قربون خواهر زادش میشد )
پوستش سبزه و موهاش یکم کم کم جو گندمی ،چشماش متوسط رو به ریز یه ته ریش و چندتا جای فرو رفته ی ریز مثل جای جوش های قدیمی
قدش ماشاءالله خیلی بلند نبود اما ورزشکار بود یه غرور قشنگ داشت یه عشق خالص به خواهر زاده ش زیبا ترین آدمی بود که دیدم چنان چنان چنان محو تماشاش بودم یه مشتری زد بهم گفت خانم چته چند بار قیمت اینو پرسیدم
این شعر شجریان که میگه صدای تو را رنگ و بوی صدای تو را دوست دارم
فرداش اون حوالی دیدمش محل کارش اون حدود بود با تمام سختی کارم و رنج هایی که میکشیدم
موندم تا رد بشه من غش کنم
خدایا شکرت انقدر زیبا آفریدیش خوشبختش کن خیلی خیلی خیلی