امروز حرف زلزله شد یکهو دخترم یاد یک خاطره افتاد.
که خودم اصلا یادم نبود.
فکر کنم سال ۹۵ یا ۹۶ بود، زمستون بود که زلزله اومد
ما طبقه ی چهارم بودیم که خونه لرزید ، دخترم هم چهار یا پنج ساله بود.
وحشت کردیم و سریع رفتیم پایین ، هوا خیلی سرد بود، من گفتم لباس گرم کم آوردم میرم بالا برای بچه لباس بیارم ، همسرم گفت مدارک شناسایی را هم بیار با خودت(به فرض تخریب ساختمان)
من یادم نبود، دخترم میگه وقتی رفتی بالا خیلی دیر کردی
وقتی اومدم پایین همسرم پرسیده بوده کجا بودی ؟ چقدر دیر کردی؟؟
و من گفتم نشسته بودم چایی می خوردم.
الآن که دخترم تعریف کرد، یادم اومد تازه چایی دم کرده بودم که زلزله اومد.
یک ایرانی حتی وسط زلزله بالای پنج ریشتر هم چایی خوردن را رها نمیکنه😐