خاطرات بد که یادم نمیره
یه دوست صمیمی داشتم که همش بقیه میرفتم باهاش دوستی میکردن منم دق میخوردم و گوشه گیر میشدم
لباس گرم وقتی ابتدایی بودم نداشتم...
از زبون بچه های دیگه میشنیدم میگفتن جسد یه دختر ابتدایی رو نیمکت آخر پیدا کردن
هراس از نیمکت آخر داشتم
یه دختره هم کلاس اول بود یکسر آب دهنش میریخت رو زمین
آخر هم مردود شد.