جوابش رو خودم میگم چون همیشه بله قربان گو بودم حتی توی ازدواجم لال بودم چون نه گفتن به پدر و مادرم در نظرم گناه نابخشودنی بود
توی نوجوانی همیشه مجبور بودم از خواهرم مراقبت کنم مادرم شاغل بود وقتی خونه نبود هم خونه رو مرتب میکردم هم ناهار میپختم هم مراقب خواهرم بود
الان که ازدواج کردم و مادرم بازنشسته شده خواهرم لنگاش رو میندازه روی هم هیییییچ کاری نمیکنه تازه من وقتی میرم خونه مامان بابام باید کار کنم خانوم با دو متر قد و دو متر زبون از قدش درازتر جولان میده.
امروز دیگه به ستوه اومدم و بعد چند سال اعتراض کردم
فکر میکنید نتیجه ش چی شد ؟؟؟؟؟
مادرم پشت خواهرم دراومد و همش به من تیکه مینداخت منم یه لقمه غذا هم نخوردم به زور تحمل کردم تا وقت مهمونی تموم بشه و بیایم خونه.
قهرمون تا ماه ها ادامه داره چون مادرم بدتر از من کینه ایه تبریک میگم به خودم