یکی از زن عمو هام زایمان کرده،،بچه اش هم دختره،،بعد من تو خانواده ی پدریم به جزء دختر عمه ام دیگه دختری به دنیا نیومد منم خیلی با این بچه اختلاف سنی دارم جای بچه ی من حساب می شه (ازش ۲۷ سال بزرگ ترم) بعد مادر بزرگم و عمه هام هی می گفتن وای چه قدر شبیه گلایله (یعنی من) مادرِ زن عمومم بدش می یومد با حرص و انگار دعوا داره گفت نه هیچ شبیه نیست شکل دختر خودمه همون جور خوشگل و سفید.
بعد پدر منم برگشت گفت شکلِ گلایل که اصلاً نیست همون شکل مادر خودشه،،هیچ نوزادی تو فامیلا شکل گلایل من نبوده و نیست اینو همه می دونن.😐😑منم گفتم هر نوزادی شکل پدر و مادر خودش می شه و برای پدر و مادرش عزیزه،،بچه سالم باشه همین کافیه.
مادرِ زن عموم فامیل پدرمه خیلی زن زیرک و دو رویه دیگه بعد این حرفا چپ چپ نگاهمون می کرد چند بارم هی می گفت دخترم خوشگله یه بچه ی خوشگلم مثل خودش آورد منم به خدا جزء ماشالله گفتن حرفی نمی زدم،،نمی دونم چرا انقدر تکرارش می کرد.
دیگه دوست ندارم برم دیدنش خیلی بهم برخورد انگار فکر می کنه منو با اون بچه مقایسه می کنن،،من جای مادر اون بچه حساب می شم مگه هم سن و سال اونم آخه این چه رفتاریه!!
کادو هم بهش ندادم هنوز،،فقط گل و شیرینی بردم،،بعد قراره مراسم بگیره دعوتمون کنه ولی نمی خوام برم همسرم می گه بی خیال برو کادو رو بده و زود بیا می گم دیگه نمیرم هیچی نشده چپ چپ نگاهم می کنه کجا برم!!
جای من بودین می رفتین یا نه؟؟