بچها شوهرم جدیدا یه شغلی زده که یه شهر دیگس خودمون تهرانیم ۳ شب خونه نیومد سر کار بود بعد برگشت منم گفتم حوصلم سر رفته گفت من باید یه هفته ده روزی برم دوباره تو حوصلت سر میره برو شهرستان خونه مادرت یکم خوش بگزرون تا کارم تموم شه باهم برمیگردیم خونه خلاصه امروز من همه چیو براش آماده کردم که منو آورد سوار اتوبوس کرد من اومدم قرار شد خودشم بره گفت میرم خونه وسایلم جم میکنم منم میرم من که تو راه بودم زنگ زد گفت ماشینم خراب شده بردم تعمیرگاه فردا درست میشه من فردا میرم بهم ریختم و بهش شک کردم بعد این که شوهرم شبا تا ۶ صبح نمیخابه اصلا نشده شوهرم شب بخوابه همش تا دم صبح بیداره اما امشب ساعت یک گفت خوابم میاد من میخوابم خیلی ذهنم درگیره و حس بدی دارم حس میکنم منو پیچونده و داره کاری میکنه حق دارم یا ن بچها حالم خیلی بده