ت نامزدیم بجز احترامو خوش رویی هیچ کاری با مادرشوهرم نمیکنم میرم خونش ب اندازه کار میکنم گاهی حتی غذام درس میکنم ولی اون همیشه دنبال ایراد گرفتن ازمه چن بار ت روم گفته ت لاغری واسه تولدم هیچ کاری نکرد دو هفته بعد یه پیرن گزاشته بود.ت مشما رفته بودم خونشون اورد داد خیلی رفتارش دلمو میشکونه من ادم حاضر جوابی بودم ت مجردیم ولی الان دلمم نمیخاد باهاش بد حرف بزنم
چیکار کنم باهاش یکم رفتاراش بهتر شه