تو ماشین بودیم،فقط منو مامانم و بچه ی من و بابام
بعد این شروع کرد هی به بچه ی ۷ ساله ی من میگفت اره داییت میخاد پلیس بشه فلان بشه،و بشه پشتیبااااان تو و مامانت
میخاد بشه افتخاررررررت
میخاد بشه پشتیبان تو و مامانت
خلاصه هزار بااااار این حرفارو تکرار کرد هزاررررر بار
من خیلی ناراحت شدم از این حرف،خیلی زیاد دلم گرفت و ریختم بهم
چرا یه بچه ای کع ۷_۸ سال از من کوچیکتره باید بشه پشتیبااااان منو بچم😐 اصلا مگه شوهر من با یه عالمه تجربه و کلی کارگر زیر دستش نمیتونه و عرضه نداره بخاد پشتیبان من باشه؟؟😐😐😐
من داداشمو خیلییییی دوست دارم و موفقیت و خوشبختیش ارزومه،ولی خب ۸ سال از من کوچیکتره و با این حرفای دیشب حس کردم تو چشم خانوادم منو شوهرم دوتا ادم بی عرضه و بدبخت و خاک تو سر و بی دست و پاییم که یکی دیگه میخاد سر پرستی منو بچمو قبول کنه😐😐😐😐
شما بودین اون لحظه واکنشتون چی بود؟؟؟