دلبنده مادر
هنوز مادر نشدم، امامیدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده.
دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش توی دلم تنها دغدغه ی زندگی ام شده.
این روزها تنها خدا میداند ومیبیند که مادرانگی هایم را چگونه درتنهایی وخلوتم بروز میدهم و باکودک نداشته ام راه میروم وحرف میزنم ومدام زیر لب میگویم کی از پیش خدامی آیی؟ملاقاتت باخدا تمام نشد؟؟
آه نمی دانی اینجا برای داشتنت هزار راه نرفته را میروم تا تو را به دست آورم.
میدانی فرزندم تا پای جان هم برای داشتنت رفتم.
تمام گفته ها وناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تو را درآغوش بگیرم.
بیا که دیگر تاب نگاه های سنگین جماعت راندارم...!
امسال هم گذشت و نیامدی و مادر نشدم. اما هیچکس نمیداند حس مادرانگی از تمنای وجودم لبریزشده.
هیچ کس نمیداند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان درحاله انفجاراست.
فرزندم... اینجابرای داشتنت دست به هرکاری زده ام. هزار درد را متحمل شدم، انصاف نیست کسی که برایت این همه بی تابی میکند را بیشتر از این چشم انتظار بگذاری.
من خودم را همین حالا مادر میدانم به خاطره حسی که برای داشتنت از وجودم لبریز شده، به خاطره تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیشتر کشیدم. بی منت... اما هیچکس مرا مادر خطاب نمیکند...
میدانی تا تو را نداشته باشم هیچکس مرا مادر به حساب نمیاورد...
عزیزترین آرزویم... بیا و رویاهایم را سروسامان بده💔
به امید داشتن دیار و دلوین عزیزم که به زندگی من و بابایی شور و نشاط ببخشن. هردومون از اعماق قلب منتظر اومدنتونیم. بیاین و زندگیمونو دگرگون کنین
دیگه بیشتر از این انتظار سخته عزیزای دل مادر
منتظرتونم.
بمونه به یادگار از 27 مرداد 1402 روزی که از دلتنگیتون چشام مثل همیشه بارونیه