امروز برای من روز خوبی بود
دیشب و پریشب اصلا خوب نخوابیده بودم
اما نمیدونم چرا امروز با اینکه کمخوابی داشتم حالم هم جسمی و هم روحی به طرز عجیبی خوب بود
انگار برگشته بودم به چند سال پیش
به اونموقع هایی که سرشار از انرژی بودم و با وجود خستگی جسمی بازم حال روحی ام عالی بود
دخترم برای ناهار درخواست کتلت کرده بود
موقع رنده کردن سیب زمینی ها اومد نشست کنارم
بهم گفت مامان میدونی که منم دیگه برای خودم به پا آشپز شدم
گفتم بله که میدونم 😍😍😍
گفت آخه من همیشه وقتی تو آشپزی میکنی میشینم کنارت نگات میکنم و یاد میگیرم
گفتم آفرین دختر گلم
کلی کتلت سرخ کردم گفتم بزار اونقدری که دلش میخواد بخوره
خودشم کنارم نشسته بود و همش به به میگفت
موقع ناهار کنار پلوش چند تا کتلت گذاشتم
گفتم بازم هست هر چند تا دوست داری بخور
گفت مامان شب برام فلان چیز و میپزی
فلان چیز
اون غذا خیلی سخته
خیلی سخت
نمیتونم آماده بخرم چون نیست
پس فقط باید خودم بپزم
سخت از اون جهت که خودم عین یه مهندس شیمی باید مواد غذایی رو ترکیب میکردم تا اون چیزی که مد نظر دخترم بود بشه
با چه ذوق و شوقی کلی چیز میز ترکیب کردم
اما نشد
خراب شد
دخترم کنارم بود
نگاهش به محتویات قابلمه بود
گفت مامان ولش کن دلم نمیخواست الکی گفتم
همه رو ریختم دور
کم کم اون حال خوبم داشت تبدیل به حال بد میشد
بعض گلومو گرفت
ولی به خودم گفتم نه تو الگوی این بچه هستی
اگر جا بزنی اینم یاد میگیره جا بزنه
الان تو شرایط حساسی هستی
شاید این حرکت تو سرنوشت دخترت رو بسازه
اگه الان پروژه رو رها کنی و احساس شکست کنی شاید اونم در درونش بشکنه
در حالیکه که سعی کردم آروم باشم و دخترم متوجه بی حوصلگی ام نشه به دخترم گفتم بی خیال بیا دوباره شروع کنیم
گفت مامان نمیخوام
گفتم ما میتونیم بیا دوباره شروع کنیم
دوباره کلی مهندس بازی و آشپزباشی بازی رو با هم ترکیب کردم
و نتیجه عالی شد
با چه عشقی خورد
و من چه کیفی کردم
همش میگفت به به مامان چقدر خوشمزه است
راستی این وسطا آرایشگاهم رفتم
از حال خوبم و همکاری جسمم نهایت استفاده رو کردم
گزارش امروز من 😎😎😎😎😎😎😎
حالا بودین عکس پروژه ام رو براتون میزارم