6 سال پیش جاریم سر یک چیزی بین منو شوهرم دعوا انداخت من رفتم خونه پدرم و مادرم بعد مادر شوهرم و برادر شوهرم اومدن پا در میونی بعد برادر شوهر نجس و کثیفم دید بابام داره میگه شوهرم کارش اشتباه بوده و اینا به هر حال پدر بوده دیگه صدای بابامو ضبط کرده گذاشته شوهرم بشنوه بعد شوهرم ناراحت شده اومده زنگ زده به من میگه داستانو ما هم باهام حلش کردیم و چشمشون کور که برادر شوهرم بچه دار نمیشه بزنم به تخته 2 تا کوچولو داریم بعد حالا اینا که گذشته هیچی هفته پیش اومده به دختر بزرگ ترم که 4 ساله این داستان و گقته خب شاید اون بچه درکی نداشته باشه ولی با گریه به من میگه تو بابا رو دوست نداری منم خب نمیدونستم ماجرا از چیه چون بچم بعد مهمونی گفت بعد داستانو برام تعریف کرد منم بقلش کردم بوسش کردم بهش محبت کردم گفتم نه دخملی من عاشق باباتم ولی وواقعا هم الکی نیست چون قلبم بدون شوهرم نمیتپه انقدر عاشقشم تا حالا سر هم داد نزدیک بعد 11 سال زندگی مشترک ولی خب من زنگ زدم برادر شوهرم گفتم گل کاریاتو عمو به ظاهر مهربون به بچه پاک من نگو همینه نفرین خدا گرفتتون بچه دار نمیشید البته ما که 6 سال پیش شناختیمتون بعد قطع کردم فرداش جاریم زنگ زد جواب ندادم بعد پرو میخواد با اون یکی جاریم هفته دیگه بیاد خونمون من پیچوندم شون شما باشید چیکار میکنید واقعا ما که تصمیم قطع رابطه داریم!!
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
حتی اگرم بدن قطع رابطه کن هیچوقت هیچکسو بخاطر چیزی نداره مسخره نکن و طعنه نده
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت