2777
2789

از خونوادم متنفرم. سالها پیش کارهایی کردن که بدجنسی محض بود هزار بلا سرم آوردن آخرم بیرونم کردن بعدش به سختی مریض شدم در حالی که اگه مادر خواهر هام کاری به کارم نداشتن اصلا اذیت نمی‌شدم . الان به هر بهونه ای دلم میخواد تیکه پارشون کنم سر کوچیکترین موضوعی دعوای شدیدی میگیرم باهاشون . وقتی که خوب فکر میکنم میبینم اصلا دوستشون ندارم ازشون بیزارم و بدیهاشون رو فراموش نکردم . حتی مقایسه میکنم خوبی خاصی هم نداشتن اگه هم داشتن اصلا دیگه به چشمم نمیاد . 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

من همین حس رو نسبت به خانواده همسرم دارم متاسفانه

او موقع که شرایطم اوکی نبود و هنوز دانشجو بودم همش ازم پرسیدن پس کارت چی میشه؟ فلان جان نیرو نمیگیرن؟ و ... الان خدا رو هزار مرتبه شکر،کارم درست شده و خیلی چیزا عوض،شده ولی واقعا ازشون بدم میاد

همش به من و همسرم حس منفی دادن که شماها چه جوری می خداهید زندگی کنید خونه رو چه می کنید خدا رو هزار مرتبه شکر، در کنار هم پیشرفت کردیم ولی،من به،طرز،عجیبی ازشون بدم میاد

خدای مهربونم خیلی خیلی دوست دارم ممنون برای تک تک معجزاتی که تو زندگیم میبینم. من یه زن سرحال و قوی هستم که تمام قد پای زندگیم ایستادم😍😍 تو من رو به جشن زندگی دعوت کردی و روا نیست که در این جشن لحظه ای ناشاد باشم
من همین حس رو نسبت به خانواده همسرم دارم متاسفانه او موقع که شرایطم اوکی نبود و هنوز دانشجو بودم هم ...

خداروشکر که همه چی درست شده . اتفاقا خواهر شوهر خواهرم هم مدام براش آزمون های استخدامی رو می‌فرستاد اما برادرش ی مغازه داره و به همون هم راضیه اصلا نمی‌خواد شغلشو عوض کنه خواهرم هم بلخره جواب خواهر شوهرش رو داد . واقعا این یه مورد رو درک میکنم 

چقدر اذیت شدی عزیزم 😢 الان اوضات خوبع کجایی

الان همچنان دارم باهاشون زندگی میکنم ی مدت به سختی مریض شدم و نتونستم کار کنم . شغلم رو از دست دادم الان تو خونه کار میکنم اما درآمدم خیلی کمه البته همینم خداروشکر . اما خب تا وقتی اینجا هستم دلم میخواد بمیرم 

الهی چن سالته  خواهر برادر داری ک حمایتت کنن

 من ۳۲ سالمه . برادر ندارم خواهرام هم بلای جونم هستن اتفاقا همینا با همدستی مامانم پدرمو انداختن به جونم یه حرفایی پشت سرم زدن که واقعا خدا ازشون نگذره . ببین من خودم کسی دیگ رو دوست داشتم اما اون همون اول کاری گفت مادرش راضی نیست . بعد رفت با کسی دیگ دوست شد . خواهرم رفت اینو به مادرم گفت ‌‌حالا هر از گاهی مامانم تیکه میندازه . منم ی بار انقد حالم بد شد گفتم انشالله بدونه دخترتو نتونی با دل خوش شوهر بدی . همون خواهرم یک هفته بعد دیدم خواستگارش با یه دختر دیگ عکس استوری کرده خواهر منو هاید کرده بود . 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792