عزیزم من چندماه مونده بود ویزا بگیرم و مهاجرت کنم شرایطی پیش اومد که باهم اسنا شدیم
اخلاقش انقد خوب بود و هست که واقعا گذشتن ازش سخته
بعد که اومدم کشور جدید که اونم اینجاست متوجه این تفاوت شدم و نه میتونستم بگذرم نه میتونستم قبول کنم
حالا هم یکسال گذشته ولی جز این ماجرا هیییچ مشکلی بینمون نیست! این همه سفر و مهمونی و این هع رفتیم و شناختم کامل شده نمیتونم ایراد بذارم رو اخلاقش
تمام الویت زندگیش با همه وجودش منم
اینکه شوهر عمم تو بچگیم اذیتم میکرد و هیچ وقت مامان لعنتیم نفهمید... و هیچ وقت ب کسی نکفتم خیلی ب خاطرش اذیت میشم خیی بعضی وقتا فکر میکنم بهش ک چرا مامانم میزاش باهاش تنها باشم چرا چرا چرا خواهش میکنم لطفا لطفا هیچ وقت بچتونو با مرد تنها نزارین حتی اگ داداشتونه بعد مص من میشه هیچ وقت یادش نمیره و داغون میشه با طرف چش تو چشم بشه
دوتا از دایی های منم اذیتم میکردن بعدا ک بزرگتر شدم بروز خاهر وسطیم گف فلان دایی باهام فلان کرد اذیتش میکرد داد زد سرمادرم ک تو مواطبمون نبودی منم اونجا فهمیدم کثافت خاهرامم اذیت میکردن نمیدونم چطور روشون میشه بی غیرتا
اونم دوستمه عزیزم
بارها با هم بیرون و اینا رفتیم
میشناسنش تا حدودی
منطورم این بود نمیدونم بعنوان پارتنر چجور اخلاقی داره
ما باهم قرار اشنایی نذاشتیم تا حالا
درسته اون نمیدونه من تو رابطم ولی خودم که میدونم
هیچوقت اینکارو نمیکنم
فقط گفتم ذهنم میافته به حلاجی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
