من خیلی تنهام ، تو ی خونه ک نه خواهری هست واس درد و دل ن برادر ، من جایی نمیتونم برم چون مامانم میگه داداشت بدش میاد نمیخواد بری میاد غر میزنه ب جون من ، حالا من فقط ی باشگاه خواستم برم تا کمی از این اتاق نحس و ماتم گرفته جدا بشم، اوایل ب حرفش گوش میدادم و نرفتم ولی دوهفتس با جسارت شدم و یک روز درمیون صبحا دو ساعت میرم باشگاه ، کسیم چیزی نگفته ولی هروقت از در میام داخل نشده مامانم با لبخند نگام کنه ، همش مانتومو نگاه میکنه ک مبدا جلوش باز باش،اونم باچادر، امروز نتایج کنکور اومد من بعد ۳سال پشت کنکوری بازم فرهنگیان نمیارم ،خودم تا مرز سکته هم رفتم از ناراحتی دارم خفه میشم ، الان ب مامانم گفتم میخوام برم دانشگاه دولتی میگه نمیخواد برو پیام نور ک خوابگاه نداشته باش و مجازی باش، بهش گفتم من یک سال درس نخوندم ک حالا تو واسم تصمیم بگیری ، همینو گفتم تا تونست حرف بارم کرد ، که تو قبول نشدی معلمی این اه و دین منه ، من از تو راضی نیسم ،تو جن، ده ای ، 💔نزار بگم تو گوشیت چخبره، منم جوابشو دادم چون پرئودم و اصن حالت روحی خوبی نداشتم ، خیلی دلم میسوزه واس خودم ، زندگیم تباه تباهه، همه همه خواهر و برادر قهریم باهم ، ی پدر دارم که به بددهنی تو شهر معروفه ، واس همین خواستگار ندارم یا اگرم داشتم مال چند سال قبل ک بدرد نمیخوردن، از لحاظ تلاش من خیلییییی تلاش کردم اما نتیجه کنکور بخدا حق من نبود، نمیتونمم برم ی حرفه یادبگیرم چون ن پولشو دارم ن اجازشو و نه تو شهر ما از این کلاسا هست
اینم بگم با این سن، ی کیک یا پفکم میخرم مامانم با منت از چشمم درش میاره ، درسته منم جواب میدم ولی من ک دل درد ندارم زبون درازی کنم بچه ک نیستم۲۱ سالمه ن غرور مونده واسم ن چیزی ، واس کار نکرده هم همیشه تو این خونه بم گفتن خراب
هیچ چاره ایی ندارم ک رها بشم و برم دلم میخواد بمیرم ولی دارم زجر کش میشم