2777
2789
عنوان

مردی به نام‌ جیمز.‌‌..

82 بازدید | 3 پست

مردی بود بنامِ جیمز


جیمز به خاطر سردردی که بیست سال زندگیش رو سیاه کرده بود به سراغ دکتر جدیدی که از مهارتش تعریف زیادی شنیده بود رفت.


بعد از معاینه و آزمایش‌های متعدد، دکتر اون رو به مطب فراخوند و بهش گفت که مبتلا به بیماری بسیار نادری هست که تو این بیماری، بیضه‌ها به طرف بالا رفته و به انتهای نخاع فشار میارن و سردردهای وحشتناکی برای بیمار ایجاد میشه و تنها راه علاجش قطع عضو مورد نظره


جیمز چند هفته‌ای به این مشکل فکر کرد؛ از دست دادن مردانگی‌ش یا تحمل سردرد؟

در نهایت جیمز تصمیم به عمل کردن گرفت؛ چون زندگی با این درد براش جز عذاب دائمی چیز دیگه‌ای نداشت.


روزی که از بیمارستان مرخص شد واقعا سردردش از بین رفته بود

پیاده به راه افتاد و توی راه با خودش فکر می‌کرد بعد از سال‌ها داره زندگی بدون درد را تجربه می‌کنه و این براش احساسِ خوشایندی بود، ولی نمی‌تونست به قیمت گزافِ اون فکر نکنه


جیمز که بیست سال از زندگیش رو از دست داده بود تصمیم گرفت که از خودش شخص جدیدی بسازه، از نعمت‌های دیگه‌ی خدا استفاده کنه و اجازه نده که این نقص عضو باقیِ زندگیش رو هم تباه کنه.


غرق همین افکار بود که خودش رو مقابل یه فروشگاه لباسِ مردونه دید.

اون رو به فا ل نیک گرفت و وارد مغازه شد.

و خواست که کاملا تیپ بزنه و همه چی رو نو کنه

صاحب مغازه که مردِ مُسِنی بود با خوشرویی ازش استقبال کرد.

جیمز از فروشنده خواست که اندازه‌ش رو بگیره و براش یک دست کت و شلوار بیاره.


مرد مسن به جیمز نگاهی انداخت و بدون هیچ اندازه گیری فقط با خودش شماره‌هایی رو زمزمه کرد و از بین صدها کت و شلواری که داشت یکی رو انتخاب کرد و از جیمز خواست که اون رو امتحان کنه.

جیمز کت و شلوار رو پوشید و با کمال تعجب دید که😵‍💫 انگار کت و شلوار رو برای خودش دوختن👔👖


مرد مسن بهش توضیح داد که شصت ساله که خیاط هست و احتیاجی به اندازه‌گیریِ مشتری‌هاش نداره.


جیمز ازش تشکر کرد و تقاضا کرد که براش یه پیراهن هم بیاره.

مرد نگاهی به جیمز کرد؛ وبا خودش تکرار کرد دور گردن شانزده و نیم و آستین سی و چهار، که باعث تعجب جیمز شد و براش پیراهنی آورد که دقیقا اندازه بود و با کت جدیدش کاملا سِت بود.


جیمز چون تصمیم گرفته بود از خودش شخص کاملا جدیدی بسازه از پیرمرد خواست که براش یک جفت کفش و یه شو رتِ جدید هم بیاره. 🩲

پیرمرد نگاه دیگه‌ای به جیمز کرد و 🤔

باز هم بدون اندازه گیری گفت شماره پا چهل و دو و شو رت سی و هشت.


جیمز با خنده گفت😅☝️

بالاخره اشتباه کردید

شماره پا رو درست گفتید اما من مدت بیست ساله که شو رتِ سی و شیش می‌پوشم


پیرمرد نگاه دیگه‌ای به جیمزکرد و گفت:

بله 😌☝️البته

شو رت سی و شیش هم می‌تونید بپوشید، ولی شو رت تَنگ به بیضه‌ها فشار میاره و اگه بیضه‌ها به نخاع فشار بیارن سردردهای وحشتناکی می‌گیرید

🤦🏻‍♂️😐😐😑😐🤦🏻‍♂️


یعنی با تعویض شو رت کارش حل میشد


خلاصه‌ که عزيزان بیایم مثل جیمز نباشیم...

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷

پست قفل شد 

گفتم اینجا بنویسم 

ولی از این نظریه شما استفاده میکنم نظریه خودم میدم دنیاهای موازی 

 جهان های دیگر و منظومه های شمسی دیگه 

اگر زمین ایستگاه قطار باشه و قطار وسیله انتقال ما به جهان دیگر است روح ما مقصد انتخاب کنه 

و لی یک جهان آگاهی هست که کلید معما حیات بشریت است جواب همه پرسش های ما 


درباره زمین زمان همیشه بهمین صورت بوده چیزی قراردادی که با توجه به شرایط اینجا وضع 

برای این لحظه خوشحال باش، همین لحظه از زندگیت.

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

پست قفل شد  گفتم اینجا بنویسم  ولی از این نظریه شما استفاده میکنم نظریه خودم میدم دنیاها ...

بله دنیاهای موازی 

ممکنه ما در همین کره‌ خاکی ور کنار دایناسورها زندگي کنيم ولی از نظر طیف زمانی متفاوت

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792