سال ۹۶با پسر خالم که ۱۳سال از خودم بزرگتر بود به خواسته پدر مادرم ازدواج کردم البته خودمم بچه بودم فکر میکردم ازدواج چیز خوبیه
بگو سرپا گوشیم .لایک کن نوشتی
ی تپل مو فرفری منو بلایکه
ماعقد کردیم ودر عرض یک هفته جشن گرفتیم این اقا خوب بود رفته رفته صمیمی شدیم ادم به شدت عصبی در حدی که چن بار تو راه دعوا کردیم و ماشینو سمت دره برد
دارم تایپ میکنم مرسی از صبوریتون
لطفالایک
رفته رفته اخلاقش بد شد منو تو محدودیت میزاش خانوادمونم اصلا قبول نمیکردن و همیشه منو مقصر میدونستن حتی تو دوران نامزدی کتکمم زد
به خاطر خانواده هم حرف جدا شدن نمیردم که ناراحت نشن تا اینکه عروسی کردیم همون روز عروسی به خاطر گوش کردن به حرف دامادمون باهام دعوای بدی کرد بازم من سعی کردم بخاطر مجلس چیزی نگم این بدتر میشد رفته رفته دست بزن داش خودشو میزد وسیله های خونرو میشکست
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
7 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
