دلم میگیرد به حال زنی که
صبحش بی دوستت دارم و قربان صدقهای شب میشود،
زنی که هر بار آهنگی گوش میدهد و بین ابیات بیروحش دنبال حرفهایی میگردد که دلش میخواسته از مرد زندگیاش بشنود...
که هر شب، بیپناهیاش را با اشکهایی داغ و ترانههای داریوش یا ابی خواب میکند.
زنی که ظاهرا تنها نیست ولی واقعا تنهاست...
زنی که مدتهاست گوشه تبعید، کسی از زیباییاش تعریفی نکرده...
زنی که گاهی یادش میرود به آینه هم نگاه کند
که اصلا خودش را به خاطر ندارد...
که مدتهاست فقط نفس میکشد...
دلم به حال جامعهای که حال زنان و مادرانش این باشد، میسوزد...
کاش مردهای این روزگار سرد، قدری به خودشان بیایند.
مسئله فقط "زنها" نیستند!
این کوتاهی و بیتفاوتی، گریبان یک جامعه را گرفته...
حواستان هست اصلا؟!
وقتی میگوییم "زن" منظورمان ستون و رکن یک جامعه است.
مبدا آغازی که همه چیز به او و حال دلش بستگی دارد...
آینه بدون زیبایی زنها بیمعناست
و سلامت جامعه، بدون شادی زنها، نابود...
جوامع موفق، زنانی "شاد و آزاد" دارند.
ریشه این مشکل، عمیقتر از این حرفهاست...
ما راه را از آغاز، اشتباه رفته ایم وگرنه این حال و روزمان نبود!
╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯