پسر یکی از دوستای بابام،شماره قبلی بابام که الان دست منه رو تو گوشیش داشت و فک میکرد بابامه،تا اینکه ی شب پیام داد و منم بش گفتم این شماره بابامه،بهش آشنایی دادم و اینا ....
تا اینکه باهم حرف میزدیم و دعوامون میشد یهو و پیام نمیداد تا یک هفته،بعد یک هفته پیام میداد و باز دعوا تا اینکه اخرش بلاک کرد
دعوا هم سر این بود که گفت عکستو بفرس ببینمت من گفتم نه و بهش رو ندادم و کلا ادمی ام ک ب هیچ پسری رو نمیدم ،اونم از درد دلش بم گف قبر رو خودت میزاری و تو روانی هسی و .... که دعوامون شد
بعد ۶ماه چن شب پیش پیام داد و گف میخاسم حالت بپرسم و منم گفتم لازم نکرده،بم گفتش که من عاشقت شدم و دوست دارم و میخام برای من باشی و کلی دلم برات تنگ شده و .... منم تموم اون حرفایی ک اون سری بم زده بود رو یاد آوری کردم بش
خب الان بنظرتون باور کنم حرفاش؟
اینم بگم این سری برا اینکه ببخشمش به غلط کردن افتاد و کلی معذرت خواهی کرد ازم.
زیادم شد ببخشید 🙂