حالا خواهر ساده ی منم باور میکنه ( دختر درونگرایی هم هست و زیاد حرف نمیزنه ) تا چند روز حالش بد بود حتی روز عروسی ایقد حالش بد بود تب کرده بود ما هم خو بیخبر از همه چی فکر کردیم سرما خورده
دیگه تا این حد این موضوع اذیتش میکرد که اومد به خالم گفت چون با خالم خیلی راحته که خالم با هزار قسم که مامانت هیچ وقت یه همچین کاری نکرده حتی موقعی که بچه بودین مامانت اگه میرفت جایی اصلا شمارو پیش فامیل بابات نمیسپرد حتییییی یه بار فقط میومدین پیش خودم
که چند روز بعدش اومد به منم گفت
تا آجیم آروم گرفت الهی بمیرم برا دلش چی کشید تو اون مدت