2777
2789
عنوان

دهنم سرویسه خانوما ...بارداری سوم...

5974 بازدید | 220 پست

همیشه فک میکردم یروز بارداربشم حتما سقطش میکنم ولی دلم نمیاد دوتاپسردارم یکیش ۴ساله یکیش ۳ساله حالا خداخاسته باردارشدم کلی گریه کردم چون دیگ هیچوقت نمیخاستم بچه دارشم دیروز ک فهمیدم ب دکترم زنگ زدم و دنبال قرص سقط میگشتم ولی دیدم نمیش الانم کلی دارم باخودم کلنجارمیرم ک قبولش کنم ۲۷سالمه ۵سال اززندگیمو هیچی نفهمیدم فقط بچه بزرگ کردم فک کردم پسرام بزرگ شدن یکم ازادتربشم ولی نشد ک نشد بازم گرفتارشدم تا ۳سال دیگ ک این اخری بزرگ بش ...بیاید یکم دلداریم بدین اروم بشم خواهرا ...شوهرم هی شوخی میکنه ک ماشینی ک ب اسمش درمیاد  واس خودت منه بدبختم هی حرص میخورم ......

کاربری خانوم زشتو هستم .ترکیدم ...شدم زشتو 2😁😊

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من باشم اون ماشینو نمیگیرم مگه برا ماشین ادم بچه میاره!

من ک خودم نخاستم ک بگم واس ماشین اووردم خودمون ماشین داریم شوهرم منو دست میندازه

کاربری خانوم زشتو هستم .ترکیدم ...شدم زشتو 2😁😊

انشاالله تنش سلامت باشه، بزرگ میشه اونم میشه نور چشمت

اِگِگِگِگگگگ عَبِ زی✈️.     شما مخالف میکنید و من قار قار میشنوم، شما بی ادبی میکنید و من قار قار میشنوم، شما دشمنی میکنید و من قار قار میشنوم🙆🏻‍♀️

منم وقتی فهمیدم باردارم با اشک و آه رفتم تو خیابون اون روز سه تا مطب دکتر رفتم اولیش متخصص داخلی بود فقط چون روی تابلو دیدم خانم هست دکترش رفتم تو نشستم کلی گریه کردم بعد گفتم حامله ام. انقدر بهم روحیه داد

اومدم بیرون رفتم متخصص زنان دوم بهم گفت نگران نباش و دارو نوشت رفتم سومی گفت اگه نمی خوایش ازمایش نده تا اسمت ثبت نشه سقطش کن. ولی من نه می تونستم سقط کنم نه می خواستم نگه دارم. ترسیده بودم بیشتر از سنم که نزدیک ۴۰ سالمه. پسر ۱۴ ساله و دختر ۸ ساله دارم. خلاصه الان سه ماهمه😁

کریستین بوبن نویسنده مورد علاقه من تو کتاب دیوانه وار می‌گه هنر اصلی هنر فاصله هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم. زیاد دور از هم یخ می زنیم. باید جای درست را پیدا کنیم و همان جا بمانیم.برای من عجیبه ما معتقدیم به دوری و دوستی ولی اصرار به ازدواج داریم. بله فرار از تنهایی نیاز به حس امنیت و یک رابطه جنسی مستمر و سالم و در نهایت فرزند آوری هست ولی باید به این جنبه هم فکر کرد که چقدر دوست داشتن واقعی را با عادت کردن به ف*اک دادیم؟ حسابش را کردیم که چقدر استعداد خصوصا زنان به تبع ازدواج از بین رفته؟ حسابش رو کردیم که چقدر آدم مهاجرت تحصیل تو بهترین دانشگاه ها شغل در یک شرکت بین المللی و یا دنبال کردن هنر و کار مورد علاقه رو گذاشتن پای این حضور همیشگی کنار هم ؟ پس اگه زندگی شما از عشق ناب به عادت رسیده اگه ازدواج شما چیزی شبیه به توقف پروژه توسعه فردی بوده اگر برای رشد یک نفر باید جای پایش روی شانهء له شده دیگری باشد اگر فارغ از فشار خانواده و دید جامعه و قانون آدم ثروتمند و قدرتمندی بودید انتخاب شما در این لحظه دیگه همسر شما نیست باید بگم چیزی شبیه به مرگ تدریجی رو تجربه می کنید. برای دوباره عاشق شدن و عاشق موندن تلاش کنید به طول زندگی فکر نکنید مهم نیست چند روز و چند سال کنار هم هستید به عرضش فکر کنید به اینکه از لحظه لحظه ی زندگی کنار هم لذت بردید یا نه برای من خیلی عجیبه آدم ها از خیانت می ترسند اما از عادت نمی ترسند آدم مگر چند بار زندگی می کنه که بیست سی چهل سال رو با کسی بگذرونه که لاجرم باید با اون باشه دوستش نداشته باشه و مثل یک کارمند مثل یک هم‌خانه باهاش ادامه بده.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792