2777
2789

روزی خواهم رفت بی آنکه روز وساعتش را بدانم میروم انگار که هرگز نبوده ام ولی تا آن روز برسد هزاران بار خودم را کشته ام وزنده کرده ام از در ودیوار گله خواهم کرد گریه خواهم کرد خواهم خندید به سفر خواهم رفت خواهم خوابید و....ولی باز هم هزاران بار خواهم مرد

چه روزهایی را گذراندم وشب کردم چه شب هایی که از ترس زندگی مثل بید به خودم لرزیدم ولرزیدم وهیچ کاری برای نجات خودم نتوانستم بکنم....


چقدر تنها بودم وهیچ کسی مرا دوست نداشت از خدا چه پنهان خودم هم خودم را دوست نداشتم....چون دوست داشتن ومحبت کردن را یاد نگرفته بودم
 من کسی را می‌شناسم که همه میگویند بهشت زیر پایش است من کسی را می‌شناسم که اگر بهش بی احترامی کنی عاق والدین میشوی!!!

آیا برای مادری که هیچ وقت محبت نکرده همیشه مرا رانده دوستم نداشته همیشه تحقیرم‌کرده هم شامل میشود؟؟؟؟
عامل تمام بدبختی های من نزدیکترین کس به من بوده واو مادرم هست که بین بچه هایش خیلی فرق گذاشت هیچ وقت دوستم نداشت همیشه با تنفر نگاهم کرد قسم خوردم هرگز حلالش نخواهم کرد آن موقع که در شدیدترین شرایط زندگیم بهش نیاز داشتم همیشه ردم کرد ازش متنفرم کاش هیچ وقت نداشتمش

ریز میروم به گذشته ودخترکی لاغر وسبزه را می‌بینم که یا غمگین است ویا گریه می‌کند من خنده های او را نمیبینم هرشب وقت خواب دور از چشم همسرم وبچه ها بهش سر میزنم نوازشش میکنم میبوسمش روی شانه های تحقیر شده اش دست میکشم وای خدای من چقدر لاغر واستخوانی هست!بغلش میکنم ومیگویم نجاتت میدهم در همان عالم رویا برایش ویتامین میخرم تا اشتهایش خوب شود تا بلکه کم خونیش جبران شود اگر کم خونیش جبران شود خوب میخورد وچاق میشود اخلاقش بهتر میشود مهربان‌تر میشود یاد می‌گیرد خودش را دوست داشته باشد بی آنکه به سمت مادرش برود تا به او محبت کند 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بله آن دخترک تحقیر شده من هستم هیچ وقت بغلم نکرد وقتی به بلوغ رسیدم لاغر وسبزه بودم یه پیرزن تو محلمون بود که لاغر وزشت بود مادرم همیشه به اسم اون صدام می‌کرد ومن کارم گریه بود شب ها آنقدر کم خونی داشتم که از خواب می‌پریدم وفریاد میزدم یا در خواب دنبال آرزوهایم راه می افتادم پیش خانواده اش میگفت که این دختر جنی هست...

وقتی ۱۶ سالم بود با اینکه درسم عالی بود وآرزوی پزشک شدن را داشتم به زور به اولین خواستگارم داد چون وضع مالی همسرم خوب نبود ۶سال عقد بودم چه حرف هایی که از در وهمسایه وفامیل نشنیدم چه روزها وشب هایی که در آن خانه نگذراندم

ازدواج کردم وبچه دار نمی‌شدم چه حرف هایی که از خانواده ی شوهر نشنیدم پدرشوهرم آمد وپیش مادرم گفت که زنی که بچه دار نمیشود را باید طلاق داد ومن دوباره همه چیز را از چشم مادرم میدیدم چون به دلیل تغذیه نادرست کم خونی شدید داشتم چون برای مادرم مهم نبود که من چیزی میخورم یا نه

و من با استراحت مطلق باردار شدم ودکتر گفت نباید از جایم تکان بخورم ولی کسی رو نداشتم که برایم ارزش قائل شود ناهار درست کند ونازم را بکشد فرزندم پسر بود ولی باز هم شاد نبود ۷ماهه بودم که مجبور شدم خانه ای دیگر رو اجاره کنم ومثل همیشه هیچ کس نبود که کمکم کند خواهرم دلش برایم سوخت از شهر دیگه اومد کمکم مادرم هم برای همین به خانه ای که تازه رفته بودیم آمد رفته بودم دستشویی که شنیدم میگه بیا بشین خودتو خسته نکن پسر تو شکمش داره از خوشحال نمیدونه چیکار کنه بزار کاراشو خودش کنه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792